مروری بر ١٥ سال نبودن فرهاد مهراد/ عاشقی که در وطن نمرد
نام او تنها با تعداد معدودی آهنگ و ترانه جاودان ماند نه با دهها آلبوم و فیلم و تیزر و ماهواره و پروپاگاندا و اینستاگرام و تلگرام و فیسبوک و امثالهم در دهه فعلی. علت جاودانگی او که نه امکانات فوق را داشت و نه اجازه خواندن و کنسرت و حضور عمومی، چیزی ورای موسیقی است. جاودان ماندن نام یک هنرمند هرگز به میزان و تعداد آثار یا به شمار طرفداران لحظهایاش در جامعه متکی نیست. راه اثبات آن افرادی چون استاد فرهاد و استاد شجریان هستند که هیچ یک از آهنگهایشان هرگز و هرگز مانند برخی آثار پاپ هیت نشد
دیده بان ایران: کاوه آفاق/ آهنگساز و خواننده موسیقی پاپ- راک تشریح زیستن و نوشتن در باب زندگی یک اسطوره هنری به نام «فرهاد»، بسیار بسیار سخت است. آن هم در حالتی که این اسطوره برآمده از آسمانها و تخیلات و ناخودآگاه جمعی و تاریخی ملت ما نیست و زندهزنده همگان شاهد فراز زندگی او و مرگ سرفرازانه او بودهایم و بسیاری هنرمندان و موزیسینها و خوانندگان و... همچنان از روی تراژدی زندگیاش، درس مردمدوستی و وطنپرستی و حیاتی سربلندانه را میخوانند. من در زندگیام مانند همه انسانها گاهی گریه میکنم. اما این گریهها کمتر پیش آمده که برای مرگ عزیزی ازدسترفته باشد و دقیقا در همان روز مرگ آن عزیز باشد. اما دو گریه را در زندگی خود خوب ثانیه به ثانیهاش را به یاد دارم. یکی در پاییز سال١٣٨٠ برای فوت فریدون فروغی بود و یکی شش هفت ماه بعدش از جلوی کیوسک روزنامهفروشی و دیدن خبر مرگ فرهاد تا خانه دانشجوییام که رسیدم و پس از آن در خانه نیز مدتها به سوگ نشستم.
خلاصه تقریبا یک کیلومتری را شبیه بچههایی که مادرشان را گم کردهاند با سری بالا اشک میریختم و به چهرههای مردم که مات و مبهوت نگاهم میکردند، چشم میدوختم و با زبان بیزبانی میگفتم این همه عادی و راحت دارید به کجا میروید؟ چرا بیخبرید که چه کسی مرده و چهها که برای شما میخواست و آخر چه شد و چرا نمیدانید چقدر دوستتان داشت؟ آنان هم بندههای خدا در دل میگفتند این جوان دیوانه بنده خدا حتما کسی از خانوادهاش را از دست داده است که اینگونه به در و دیوار میخورد. این گریهها برای مرگ و فقدان نبود، چراکه فرهاد سالها قبل کشته شده بود. مگر خوانندهای که اجازه حضور روی صحنه نداشته باشد و ارتباطش با هوادارانش فقط از طریق موسیقیهایش باشد عملا با خوانندهای مرده تفاوتی دارد؟ مثلا فرهادی که آن روزها زنده بود اما امکان برگزاری اجرای زنده نداشت، ممنوعالتصویر و ممنوعالصوت بود و حتی به صورت مکتوب هم مصاحبهای از او نمیشد، چه فرقی با مرحوم بنان داشت؟ هر دو آلبومهایشان در دسترس بود، اما خودشان در دسترس احدی از کشتهمردگانشان نبودند. خلاصه که اشکها از سر مرگ او نبود که مردن انسان بخشی از زیستن او است و اساسا گریه ندارد، بلکه اشکهای بنده و امثال من، از سر مرور زندگی او و تحلیل مظلومیت و تراژیکبودن مرگش در غربت بود و این همه فشاری که بر او تحمیل میشد و صدایش در نمیآمد و فقط و فقط واژه «وطن» او را سراپا نگاه داشت، وای وای که عاقبت حتی در وطن هم نمرد. یک عمر در وطن زیست و نرفت و تنها در روزهای آخر برای امور پزشکی مجبور به خروج شد و در همان فرانسه نیز از دنیا رفت و مقبرهاش هم همانجا شد.
از نگاه من این یک تراژدی ترسناک بود که فردی چون او که برای وطن پوسید، عاقبت حتی در وطن خاک هم نشد و البته که این عاقبت همیشگی اسطورههای واقعی است که هیچ چیزشان عادی نبوده و طبق امور معمول و معقول زندگی پیش نمیرود. هرگز نمیدانستم ١٥سال پس از آن اشک ریختنهای خیابانی قرار است افتخار نوشتن چند سطری درباره این انسان نجیب را بیابم و همچنان نیز شرمندهام که جوانی همچون من باید در باب این بزرگوار نظری درج کند. به هر تقدیر این قرعه را به نام من دیوانه زدند. باری، اکنون که خود دستی در موسیقی یافتم، به یقین میتوانم عرض کنم جناب فرهاد مهراد از سر ظلم عیانی که بر وی میرفت، دقمرگ نشد، زیرا بسیار بسیار بزرگتر از آن بود که برای ظالم ارزشی قایل باشد و بخواهد خیالش را برای مجوز یک کنسرت و آلبوم مکدر کند. از سوی دیگر مهراد بزرگ آنقدر باتجربه و باسواد بود که بداند چه میکند و چه هدفی را دنبال میکند و دارد چه تاثیراتی با رفتار و سکوتش در جامعه هنری میگذارد؛ گواه و سند صدق عرض بنده این است که اکنون پس از ١٥سال از عدم وجودش همچنان روزبهروز محبوبتر و بزرگتر میشود. او میدانست چه میکند و انتخابش برای ماندن در ایران هم کاملا عقلایی بود و سند صدق این ماجرا این است که اگر جز این بود آن همه پیشنهاد برای خروج از ایران و برگزاری تور جهانی کنسرتها و اقامت در آمریکا و پولهای هنگفت را به زندگی توأم با محدودیت و صبر بیپایان و بیکاری در ایران ترجیح میداد و مانند یکی دو نفر از همکاران از ایران به آمریکا یا کانادا و فرانسه و... رحلت میفرمود. او جامعه و جهان را میشناخت و رمز اسطورگی را خوب بلد بود و در قمار انتخاب میان آسایش و مردن پس از مرگ و نیکنامی جاودان طبق گفته سعدی عمل کرد که:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/ مُرده آنست که نامش به نکویی نرود(نبرند)
نام او تنها با تعداد معدودی آهنگ و ترانه جاودان ماند نه با دهها آلبوم و فیلم و تیزر و ماهواره و پروپاگاندا و اینستاگرام و تلگرام و فیسبوک و امثالهم در دهه فعلی. علت جاودانگی او که نه امکانات فوق را داشت و نه اجازه خواندن و کنسرت و حضور عمومی، چیزی ورای موسیقی است. جاودان ماندن نام یک هنرمند هرگز به میزان و تعداد آثار یا به شمار طرفداران لحظهایاش در جامعه متکی نیست. راه اثبات آن افرادی چون استاد فرهاد و استاد شجریان هستند که هیچ یک از آهنگهایشان هرگز و هرگز مانند برخی آثار پاپ هیت نشد و مثل آهنگ معروف «همه چی آرومه» -که اتفاقا بسیار هم اثر پاپ خوبی است - به اصطلاح گل نکرد و زمزمه روزانه مردم کوچه و خیابان نشد. بسیارند کسانی که حتی یک بیت از آهنگها و ترانههای این دو نفر را نتوانند بهدرستی به یاد آورند و بخوانند و زمزمه کنند یا با سوت حتی ملودی آن را هنگام پیادهروی تکرار کنند، اما همین اشخاص نام این دو عزیز را شنیدهاند و به احترامشان بلند میشوند و میدانند که اینان برای مردم بسیار بسیار عزیزند. اینجاست که متوجه میشویم اسطورگی یک موزیسین و خواننده به تعدد آثار معروف ارتباطی ندارد و بیشتر به کیفیتهای آثار و نحوه زیستن و رفتار و پرنسیب و پرستیژ آن شخص معطوف است. این خود درسی برای همه است.
هر قدر اصول و قواعد انسان بودن را بیشتر بدانی و رعایت کنی و صبر و صبر و صبر پیشه کنی، پس از عمری ماناتر و محترمتر از هرکسی که چون تو نبود، خواهی شد. در انتها یادمان نرود فرهاد خصوصا پس از سال ۵۸ فقط یک نفر نبود. همسر وفادار و فداکارش پوران گلفام و خود استاد فرهاد مهراد آن دویی بودند که ماندند. یک روح در دو بدن. بیشک کسی که تمامی دردهای فرهاد را پابهپای او چشید، تحمل کرد و حامیاش بود و از پای نیفتاد همرهش بود. یکی از دلایلی که باعث شد فرهاد بتواند نامش را استوار سازد تکیهکردن او بر دیوار مستحکمی از عشق بود که پوران گلفام نام داشت. دست مریزاد به عشق، به فرهاد و شیرینترین تکیهگاهش پوران گلفام.
منبع : شهروند