کد خبر: 50581
A

از دیوید بکام تا دلقکی که مثانه‌اش ترکید

میلان کوندرا در رمان جاودانگی در مورد آدم‌هایی صحبت می‌کند که دوست دارند به تالار مشاهیر راه پیدا کنند. بشوند شکسپیر. بشوند ماندلا. بشوند آن کسی که در زمان حیاتش سرشناس باشد و بعد از مرگش نیز جاودانه بماند. کوندرا دو دسته آدم را بررسی می‌کند. عده‌ای که با عناوین ناجور و مشمئزکننده حرف دهان مردم می‌شوند و عده‌ای که به واسطه هنر اصیل و ناب‌شان مورد توجه قرار می‌گیرند.

از دیوید بکام تا دلقکی که مثانه‌اش ترکید

دیده بان ایران- دنیای تبلیغات و رسانه دنیای عجیبی است. اهل فن این دنیا همیشه حقه‌هایی در آستین دارند که مغز کسی به آن قد نمی‌دهد. ترفندهایی که در نگاه اول اصلا به چشم نمی‌آیند، اما با گذشت زمان معلوم می‌شود که چه چیز پشت پرده بوده. هیچ‌کس نمی‌داند در پس عکس‌های منتشر شده از آدم‌ها و اخباری که از حاشیه زندگی مردم و مخصوصا ستاره‌ها پخش می‌شود چه چیزهایی نهفته است. بچه‌هایی که کار رسانه می‌کنند، آن حرفه‌ای‌های‌شان، هر از چند گاهی بعد از اینکه یک ماجرا شروع می‌شود و به اوج می‌رسد و بعد از مدتی فروکش می‌کند، لب به توضیح می‌گشایند و با خضوعی متکبرانه اصل ماجرا را توضیح می‌دهند. مثل سازمان جاسوسی انگلیس که هر چند 10 سال یک بار اسناد محرمانه‌‌اش را رو می‌کند و خیلی‌ها تازه متوجه می‌شوند که آنها با چه حیله‌گری‌هایی کارشان را پیش برده‌ بودند. مثلا ماجرای بکهام و رختکن رئال‌مادرید و عکس آن دختر برهنه را که یادتان هست. چه جنجالی به پا شد. بکهام و همسرش تا چند هفته در صدر اخبار دنیا بودند. نه‌تنها ورزشی که همه اخبار. ویکتوریا اعلام کرد طلاق می‌گیرد. بکهام به خیانت متهم شد. عده‌ای از طرفداران این دو با چشمانی اشکبار شاهد شکست یکی از زوج‌های جذاب دنیا بودند و دل می‌سوزاندند. اما اصل ماجرا بعد از مدتی لو رفت. اینکه آقای بکهام مدتی بود در دنیا از چشم افتاده بود و دیگر آن جذابیت سابق را برای مخاطبان نداشت. به‌تبع این موضوع قراردادهای تجاری بکهام که یکی از اصلی‌ترین منابع درآمدش بود تحت‌الشعاع قرار گرفته بود و شرکت‌هایی که با او قرارداد داشتند، می‌ترسیدند فروش محصولات‌شان با وجود هزینه گزافی که پرداخته‌اند کاهش پیدا کند. پس گشتند دنبال راهی که دوباره آقای بکهام را تبدیل کنند به داغ‌ترین چهره دنیای رسانه. آنها آن نقشه را طراحی کردند و به صورت کاملا موفق به سرانجام رساندند.

بعضی از دوستان من که در کار رسانه هستند از این مثال‌ها زیاد برایم تعریف می‌کنند. مثلا می‌گویند کلیپ‌هایی که از سریال‌های ایرانی پخش شده از تلویزیون تحت عنوان سوتی و برای خنده و تمسخر در فضای مجازی پخش می‌شود، کاملا هماهنگ‌شده و تحت کنترل عوامل تولید فیلم هستند. آنها می‌خواهند نام سریال‌شان بیفتد سر زبان‌ها؛ به هر طریقی. چون معروفیت در دنیای امروز وابسته به روند معروف شدن نیست. فقط کافی است کسی اسمش پخش شود. آن آدم سلبریتی می‌شود و بعد از مدتی مردم یادشان می‌رود این آدم چطور به این شهرت رسید. آن شخص و تیم تبلیغاتی‌اش هم از نتایج این معروفیت استفاده می‌کنند. میلان کوندرا در رمان جاودانگی در مورد آدم‌هایی صحبت می‌کند که دوست دارند به تالار مشاهیر راه پیدا کنند. بشوند شکسپیر. بشوند ماندلا. بشوند آن کسی که در زمان حیاتش سرشناس باشد و بعد از مرگش نیز جاودانه بماند. کوندرا دو دسته آدم را بررسی می‌کند. عده‌ای که با عناوین ناجور و مشمئزکننده حرف دهان مردم می‌شوند و عده‌ای که به واسطه هنر اصیل و ناب‌شان مورد توجه قرار می‌گیرند. در این بین کوندرا از دلقکی یاد می‌کند که خیلی دوست داشت مورد توجه شاه و دربار و مردم قرار بگیرد. یک شب که این دلقک در حضور شاه برنامه داشته، حسابی نیازمند به قضای حاجت می‌شود. اما از آنجایی که می‌ترسیده در حضور شاه در مورد مشکلش حرف بزند آن‌قدر خودش را نگه می‌دارد و دم بر‌نمی‌آورد تا مثانه‌اش می‌ترکد و باعث می‌شود مسخره خاص و عام شود. کوندرا می‌خواهد بگوید که ببینید! این‌طور مشهور شدن‌ها به هیچ دردی نمی‌خورد که هیچ، نابودگر هم هستند. اما در زمانه امروز اگر دلقکی این اتفاق برایش بیفتد می‌تواند تا مدت‌ها بهره‌برداری تبلیغاتی از این ماجرا کند و کسی هم به این فکر نکند که دلقک چطور به شهرت رسیده. با خلق هنر یا ترکیدن مثانه‌اش!

غرض از نوشتن این مقدمه نسبتا طولانی این بود که بگویم باید به بازی‌های رسانه بدبین بود. به عنوان مثال چند روز پیش عکسی از رونالدو و همسرش منتشر شد. در یک قایق تفریحی در یک جای دور‌افتاده. رونالدو و همسرش که به نظر می‌رسید با توجه به زاویه دوربین عکس به صورت مخفیانه برداشته شده. عکسی که بلافاصله در همه صفحات مجازی پر شد و تمام ادمین‌های کانال‌ها و پیج‌های پرمخاطب این عکس را منتشر کردند. در نگاه اول آدم دلش می‌سوزد برای رونالدو و خانواده‌اش. با خودمان می‌گوییم شهرت هم عجب دردسرهایی دارد. بنده‌خدا رونالدو رفته دو روز جایی راحت باشد و دور از هیاهوی رسانه‌ها استراحت بکند با خانواده‌اش. این چه کاری است که این خبرنگاران سمج موسوم به پاپاراتزی انجام می‌دهند؟ زشت است به خدا! اما شاید اگر کمی بیشتر فکر کنیم سوالاتی برای‌مان به وجود بیاید که پاسخش نتایج دیگری جز دلسوزی به همراه داشته باشد. اینکه اول از همه رونالدو اگر بخواهد می‌تواند به راحتی کاری کند که هیچ‌کس نتواند در شعاع چند کیلومتری‌اش حضور داشته باشد. دوم اینکه وقتی به اولین پیجی که این عکس را منتشر کرده نگاه می‌کنیم که چه بردی در انتشار این عکس کرده و چقدر به بازدیدهایش اضافه شده و احتمالا چند‌هزار نفر به مخاطبان ثابتش اضافه شده، یادمان می‌آید رونالدو بابت منتشر کردن عکسی در اینستاگرامش، عکسی که در یک هتل گرفته شده و تگ کردن نام آن هتل روی پست، کلی پول گرفته، چرا فکر نکنیم تمام ماجرا و منتشر شدن آن عکس‌های خاک‌بر‌سری هم با یک نقشه قبلی بوده؟ حتی اگر در نگاه اول این عکس مربوط به زندگی خصوصی رونالدو به نظر آید و باعث شود فکر کنیم هیچ آدمی دلش نمی‌خواهد تصاویری چنین خصوصی از زندگی‌اش منتشر شود و دست به دست بین مردن دنیا بچرخد. حتی اگر فکر کنیم کل این فرآیند بار منفی برای خانواده رونالدو و خودش دارد، اما باید بدانیم ما در دنیایی در حال صحبت هستیم که ستون‌هایش پول است و رسانه و تبلیغات. البته من واقعا نمی‌توانم در حال حاضر بگویم اصل داستان چیست. شاید هم واقعا کسی دزدکی این عکس‌ها را گرفته و رونالدو همسرش روح‌شان خبر نداشته!

علی ولی‌اللهی- اعتماد

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر