کد خبر: 53435
A

«طیب» که بود و چرا اعدام شد؟

بامداد روز ۱۱ آبان ۱۳۴۲ طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی به اتهام فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد اعدام شدند.

«طیب» که بود و چرا اعدام شد؟

به گزارش دیده بان ایران، «تاریخ ایرانی» نوشت: طیب حاج‌رضایی، در سال ۱۲۸۰ در محله صابون‌پزخانه تهران متولد شد. پدرش حسینعلی از اهالی سگمس‌آباد از توابع قزوین بود. طیب که از جوانی به ورزش‌های باستانی علاقه داشت، بعد از خدمت سربازی به زورخانه‌های جنوب تهران از جمله زورخانه اصغر شاطر در انبار گندم نزدیکی میدان شوش، زورخانه رضا کاشفی در بازارچه سعادت حوالی باغ فردوس و زورخانه‌هایی در محله‌های پاچنار و نظام‌آباد و البته زورخانه شعبان جعفری در پارک شهر رفت و آمد پیدا کرد و آرام آرام به چهره‌ای شناخته‌شده در میان باستانی‌کاران تبدیل شد. وی که همزمان در میدان میوه و تره‌بار تهران به خرید و فروش مشغول بود، در فاصله سال‌های ۳۰ تا ۴۲ همواره به عنوان یکی از پایه‌های اصلی این میدان شناخته می‌شد.

طیب مثل بسیاری از هم‌سنخان خود اهل دعوا بود. به خاطر زور و بازویش بد نمی‌دید با مردم درگیر شود. او را به عنوان یکی از جاهلان یا‌‌‌ همان لوطی‌های جنوب تهران می‌شناختند. چهره‌ای که در کنار شعبان جعفری از جمله افرادی بود که وقتی نوچه‌هایش در کنارش قرار می‌گرفتند تصویری رعب‌آور برای هر عابر ناآشنایی داشت.

صد‌ها درگیری و چاقوکشی از طیب در شهربانی وقت گزارش شده و برای چنین رویه‌ای بار‌ها محکوم و زندانی شد. از جمله آنکه در سال ۱۳۱۶ به دو سال حبس انفرادی و پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد و دی‌ماه ۱۳۲۳ نیز به سبب شرارت‌هایش بازداشت و به بندرعباس تبعید شد. در سندی که به تاریخ ۲۳/۱۰/۱۷ درباره وی وجود دارد شهربانی تهران طی نامه‌ای به شهربانی بندرعباس سبب بازداشت او را اتهام قتل دانسته است. به تهران که بازگشت حجره‌ای در بازار خرید و کمتر به دعواهای بی‌دلیل روی آورد، ولی باز در مواقع حساس از زور بازویش در راه ناصواب بهره برد.

گفته می‌شود طیب بودجه خرید این حجره را هم از راه‌هایی به سبک خود جمع کرد، چرا که ابتدا در میدان میوه «درباغی» می‌گرفت. درباغی واژه‌ای مربوط به‌‌‌‌ همان سال‌هاست به این معنا که چند «گنده‌لات» با جمع کردن تعدادی «نوچه» در مقابل هر یک از دروازه‌های میدان ایستاده و هر بار میوه‌ای که وارد و یا خارج می‌شد، از آن باج می‌گرفتند.

حسین شیروانی از آشنایان طیب که سال‌ها در بازارهای تهران قدیم کار کرده است، در تعریف «درباغی» گرفتن می‌گوید: «از زندان که آمد بیرون، حاج خان خداداد او را برد پیش خودش. ملک میدان مال حاج خان خداداد بود که آدم مومن و مردمداری بود. طیب حدود سال ۲۶ بود که به میدان امین‌السطان آمد. اوایل کارش این بود که درباغی می‌گرفت، یعنی وقتی به میدان می‌رفتید و مثلا ده لنگه پرتقال می‌خریدید، ده تومان از شما می‌گرفتند. بعد به شما اجازه می‌دادند بار از میدان خارج کنید. یادم هست برای هر لنگه بار یک ریال می‌گرفتند. چند تا کارگر هم به عنوان نوچه همیشه دم دست طیب‌خان بود، کسانی مثل رضا گچ‌کار، مش‌مهدی. آن روز‌ها آژان به اصطلاح پاسبان نبود، برای همین برای گرفتن عوارض هر کسی که می‌خواست این کار را بکند چند نفر بزن بهادر را کنار دست خودش نگه می‌داشت. مدتی که گذشت مردم اعتراض کردند و قضیه درباغی گرفتن جمع شد.»

اگرچه حسین شیروانی تلاش می‌کند درباغی گرفتن که به نوعی باج گرفتن بود را توجیه کند، اما با تحلیل شرایط میادین قدیم تهران مشخص می‌شود این حرفه چیزی جز زورگویی و زورگیری نبوده است. طیب را از حامیان شاه و دربار می‌دانند. وی یک بار در دوران زمامداری مصدق در ۳۱/۱۲/۱۰ و به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) بازداشت شد. طیب و هم‌بندانش‌‌‌ همان زمان در اعتراض به این بازداشت در نامه‌ای به فرماندار نظامی تهران نوشتند: «اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه محبوب توقیف و بازداشت نموده‌اند.»

اینها گذشت تا موعد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رسید. آنچنان که گفته می‌شود نقش طیب در جریان کودتا از چهره‌ای چون شعبان جعفری بیشتر اگر نباشد، یقینا کمتر نیست. او در سال ۱۳۳۲ از کودتاچیان ۲۸ مرداد بود که بعد‌ها تاج‌بخش خوانده شدند. طیب به پاس خدماتش در وقایع ۲۸ مرداد از جانب وزارت جنگ وقت یک قطعه مدال درجه ۲ رستاخیز دریافت کرد. حتی با مرور برخی اسناد باقی‌مانده از آرشیو ساواک به این نکته می‌رسیم که طیب به دلیل خوش‌خدمتی به حکومت پهلوی در ۲۸ مرداد انحصار واردات موز و توزیع آن را بدست آورد. این موضوع را شعبان جعفری در کتاب خاطرات خود نقل کرده و مدعی شده وقتی انحصار واردات موز را از طیب گرفتند، وی به جرگه ناراضیان حکومت پهلوی پیوست. طیب همچنین به عضویت جمعیت قیام رستاخیز ۲۸ مرداد درآمد و کمی بعد به عنوان عضو هیات رییسه این جمعیت منصوب شد.

از سال ۳۶ بود که آرام آرام رویه طیب تغییر کرد. برخی این تحول را ناشی از اعتقادات مذهبی وی می‌دانند. محسن رفیقدوست درباره روحیات مذهبی طیب می‌گوید: «اگر چه در زندگی خودش مساله داشت ولی اهل هر فرقه‌ای هم که بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) بود و اگر در روزهای دیگر سال چاقوکشی و یا گردن‌‌کلفتی یا هر کار دیگری می‌کرد حداقل در ماه‌های محرم و صفر و رمضان این کار‌ها را کنار می‌گذاشت و به اصطلاح شسته و رفته می‌شد؛ به ویژه در ماه محرم تکیه می‌بست و روضه‌خوانی ترتیب می‌داد و دسته عزاداری به راه می‌انداخت. من فکر می‌کنم اصلا نجاتش هم به این دلیل بود که ارادتمند مولا امام حسین (ع) بود.»

ساواک در گزارشی مربوط به سال ۱۳۳۷ می‌نویسد: «طیب حاج‌رضایی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت‌الله کاشانی طرح دوستی ریخته ...» برخی نیز از علاقه وی به امام خمینی (ره) می‌گویند. اوج این تغییرات را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شاهدیم؛ وقتی که انقلابیون نگران نقش‌آفرینی منفی حاج طیب در برابر اقداماتشان بودند اما ماجرا جور دیگری پیش رفت.

حاج‌مهدی عراقی در این رابطه چنین نوشته است: «برای دیدن مرحوم طیب، ابتدا با برادرش، مسیح‌خان صحبت کردیم و گفتیم ما منزل آقا خمینی بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش (طیب‌خان) وسط آمد به اینکه بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم ممکن است طیب‌خان اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند و آقا خمینی درآمد گفتش که نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عِرق دینی‌شان بوده، روی حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و اینها آمده‌اند یک کارهایی می‌کرده‌اند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطرجمع باشید، حالا در ضمن خواستیم که این حرف آقا را برویم به داداش بگوییم و هم اینکه به او توجه بدهیم. گفت باشد. همان جا که نشسته بود یک تلفن کرد به طیب، بعد از احوالپرسی و اینها گفتش که داداش یک چند تا هستند بعدازظهر می‌خواهند بیایند تو را ببینند، گفت باشد، من خانه هستم. ما فرستادیم میدان و یک مشت از این بَروبچه‌های کوتاه و بلند، بچه‌های خود میدان که زبان خود طیب را هم بلد بودند، بعدازظهر آمدند وقتی گفتم، گفتم که آره این شکلی است گفتش که اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (همان جریان مدرسه فیضیه بود) جریان به هم زدن قم هم در قبل از مدرسه فیضیه آمدند به سراغ ما و ما به آنها جواب ندادیم شما خاطرجمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم حالا هم همین جوره،‌‌‌ همان جا دست کرد یک صد تومان داد به اصغر - پسرش - گفت می‌روی عکس حاج آقا خمینی را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها، نمی‌دانم چیزهای تکیه‌شان، عکس حاج آقا را همه جا آویزان می‌کنی.»

بعد از ماجرای ۱۵ خرداد در تهران حکومت نظامی اعلام شد و ماموران طیب حاج‌رضایی، اسماعیل رضایی و حدود ۴۰۰ نفر دیگر را به جرم بر هم زدن نظم عمومی بازداشت کردند. برخی اسناد ساواک نشان می‌دهد که طیب خود شخصا در تظاهرات ۱۵ خرداد شرکت نکرده بود اما ساواک برای اینکه این اتهام که معترضان از خارجی‌ها پول گرفته‌اند را ثابت کند، اقدام به دستگیری طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی کرد. گفته می‌شود اکثر قریب به اتفاق بازداشت‌شدگان طی اعترافاتی طیب را مسبب اصلی ماجرا اعلام کردند.

درباره بازجویی‌های طیب دو روایت وجود دارد؛ یکی اینکه وی هیچ چیز را برعهده نگرفته و حتی وقتی از وابستگی سیاسی‌اش پرسیدند، پاسخش این بوده که «من طرفدار شاه هستم و به هیچ یک از جمعیت‌ها بستگی ندارم.» وقتی مراسم عزاداری او در دهه محرم مورد پرسش قرار می‌گیرد که چرا شیخ باقر نهاوندی در شب‌های تاسوعا و عاشورا در تکیه انبار گندم مطالبی علیه دولت اظهار نموده و مردم را تحریک کرده است، طیب پاسخ می‌دهد: «شیخ باقر نهاوندی شب تاسوعا در تکیه شرکت نکرد و شب قتل نیز در روی منبر علیه ورود "جینالولو بریجیدا" سخنرانی نموده و در مورد شعبان جعفری اظهار نموده که رفته است دست جینا را بوسیده و یک قالیچه به نامبرده هدیه داده و حالیه عزاداری می‌کند.»

بازجو می‌پرسد: شما که از اشخاص با نفوذ میدان بارفروشی هستید چگونه از علت اصلی تشنجات اخیر اظهار بی‌اطلاعی می‌کنید، پاسخ طیب این است که «من با علما و روحانیون تماس و ارتباطی ندارم ... من فقط در ده روز اول ماه محرم عزاداری می‌کنم و در سایر ایام سال بیشتر وقت خود را در میخانه‌ها می‌گذرانم.»

حتی برخی روایت می‌کنند که وکیل مدافع طیب در دادگاه می‌گوید: «خالکوبی طیب دلیل علاقه‌مندی او به کشور است» و خانواده‌اش نیز از «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» آزادی او را درخواست می‌کنند. وکیل طیب حتی یادآور می‌شود که او «تمثال شاهنشاه فقید را بر روی شکم و پس از آن تمثال مبارک شاهانه را با تاج پهلوی و دو پرچم ایران بر روی سینه و تمثال خجسته دیگری از ذات اقدس ملوکانه را بر روی دست خویش خالکوبی کرده که همین تحمل چندین هزار سوزن بر بدن برای حک این تمثال‌های مقدس نشانه ‌‌‌‌نهایت علاقه و دلبستگی بی‌شائبه اوست...»

در کنار این روایت‌ها که حاکی از حاشای موضوع توسط وی و خانواده‌اش است، روایت دیگری نیز از محاکمه طیب وجود دارد. اینکه وی در تمام طول ۵ ماه زندان خود تحت فشار و شکنجه بوده تا اعتراف کند از امام و عوامل خارجی پول دریافت کرده تا کشور را به آشوب بکشد؛ موضوعی که او زیر بارش نمی‌رود. راویان حتی به نقل از حاج‌رضایی آورده‌اند که: «من در زندگی خلاف‌های زیادی کرده‌ام ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن دامان مرجع تقلیدی را لکه‌دار سازم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد.»

بدین ترتیب طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به جرم فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خردادماه ۴۲ به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند. بر اساس روایت انقلابیون، اسماعیل رضایی که از بازاریان خیّر و لوطی‌های جنوب تهران بود و به همراه طیب به هدایت آشوب‌ها متهم شده بود در ذیل ورقه حکم دادگاهشان نوشت: «اگر صد سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟»

سرانجام طیب حاج‌رضایی و اسماعیل رضایی در بامداد ۱۱ آبان ۱۳۴۲ به پای جوخه اعدام برده شدند و در میدان تیر حشمتیه تیرباران شدند. در گزارش‌های ساواک بعد از اجرای این حکم آمده است: «تیرباران نمودن طیب برای عامه مردم و خصوصا اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنان وجهه‌ای داشته است کاملا غیرمنتظره و خلاف امیدواری آنان به عفو بوده است.»

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر