کد خبر: 11957
A
محمدحسن واقف

نگران از فقدان پدری که پشتوانه‌ی همه‌ی مردم کشورش بود

چند روز از هجرت ناگهانی و بهت‌انگیز هاشمی رفسنجانی گذشت و ما هنوز سر سوزنی این واقعه‌ی سهمناک و دلهره‌آور را باور نکرده ایم. فارغ از این که ملت ایران توان هضم این واقعه‌ی بزرگ را دارند یا نه، چشم انداز مبهم و مه‌آلود کشور و آینده‌ی جریان اعتدال بیشتر همگان را نگران کرده است.

نگران از فقدان پدری که پشتوانه‌ی همه‌ی مردم کشورش بود

دیده بان ایران: چند روز از هجرت ناگهانی و بهت‌انگیز هاشمی رفسنجانی گذشت و ما هنوز سر سوزنی  این واقعه‌ی سهمناک و دلهره‌آور را باور نکرده ایم. فارغ از این که ملت ایران توان هضم این واقعه‌ی بزرگ را دارند یا نه، چشم انداز مبهم و مه‌آلود کشور و  آینده‌ی جریان اعتدال بیشتر همگان را نگران کرده است. به تعبیر دوستان کوچ هاشمی بیشتر مردم را نگران کرد تا ناراحت؛ نگران از فقدان پدری که تنها پشتوانه‌ی فرزندان خود نبود بلکه پشتوانه‌ی همه‌ی مردم کشورش بود، چه مخالفانش و چه موافقانش. و او حقیقتاً غصه‌ی مخالفانش را  میخورد. و برخوردش با توهین‌ها و تخریب‌های آن‌ها درست همانند پدری بود که از گوشه و کنایه‌های فرزند جوانش دلگیر نمی‌شود و آن را اقتضای سنش می‌داند. صبوری‌اش هم پدرانه بود. به قول خودش به مردمش  از خودش هم بیشتر علاقه داشت. او همواره کنار مردمش ایستاد و صدای مردمش بود و تعبیرش  این بودکه «اگر صدای مردم نشویم مردم از ما گذر خواهند کرد» و  حرفش حرف مردم بود. سال ها از «کاخش» گفتند و حال که رفته عکس اتاقش به کوخ می‌ماند.

آرزویش سربلندی و پیشرفت و اعتلای ایران بود و هر روز که می‌گذشت بابتش هزینه می‌داد. مرد توسعه بود و به هر شهر و دیاری که می‌رفتیم می‌دیدیم که چه خوب آن‌جا را می شناسد و برای گوشه گوشه‌اش برنامه داشته است. صلح‌طلب بود و در عین حال استکبار ستیز؛ انقلابی بود اما آرامش و رفاه  مردمش برایش از همه چیز مهم تر بود. همه‌ی افراد زمانی که از دنیا رخت بر می بندند نزدیکان نبودشان را حس میکنند و دلتنگشان می شوند و بی قراری می‌کنند، اما رفته‌رفته داغ‌شان سرد می شود و غم‌شان فروکش می کند. شک ندارم که هاشمی از آن قماش نیست. داغش می‌ماند.

حاج آقا طول می‌کشد تا بفهمیم چه کسی  رفته و چه باری روی دوشمان افتاده است. هر روز که می گذرد نبودش بیشتر به چشم می آید و سنگینی این امانت بیشتر کمرمان را خم خواهد کرد و  دلمان شکسته‌تر خواهد شد از نبودنش. اگر می‌دانستیم دیدارمان به قیامت می‌افتد شاید این‌قدر سوال بی جواب در ذهنمان باقی نمیگذاشتیم و هر جور شده جوابشان را می‌گرفتیم، که وقتی نیست چه کنیم و کدام راه را برویم.

بد تنهایمان گذاشتی آشیخ اکبر! بد وقتی رفتی حاج آقا! نگاهمان هنوز به در اتاقت است که بیایی بیرون، نگاهی بی‌اندازی و لبخندی بزنی.

روز تشییعت ـ دانشگاه تهران ـ‌ دیدم چند تا از محافظانت از در وارد شدند. یک لحظه فکر کردم خودتی که می‌آیی. تشییعت در دانشگاه بود، همان‌جا که خطبه‌های جمعه‌ات را میگفتی و واقعاً امام جمعه بودی. منتظر ماندم بیایی و بالای آن تریبون بروی و بخوانی  که "اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله"  و خطبه‌ی اولت که تمام شد یک "والعصر" مهمانمان کنی که تازه یادم افتاد ما پشت همان دست که پوچ است زدیم...

درست است که رفتنت برای ما دنیایی سوال باقی گذاشت و آینده‌ی جریان اعتدال را هم سخت‌تر و پیچیده‌تر کرد. اما می‌دانم تفکرت زنده است و مشی اعتدالی امروز بین مردم حسابی جا افتاده است. این را هم می دانیم بالاخره یک روز باید می‌رفتی و فرزندانت هم باید روی پای خودشان بایستند. ما معماران  کم تجربه‌ای هستیم که در نیمه‌ی کار، نا‌بهنگام، بزرگمان را از دست داده ایم. این رسمش نبود آ شیخ اکبر که:

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

محمدحسن واقف

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر