کد خبر: 19757
A

روایت دختر و پسر شهید مطهری از شب‌نشینی‌های خانوادگی

فرزند چهارم شهید مطهری شب شهادت پدرش را هم خوب به خاطر دارد: «پدرم در شب شهادت به خانه دکتر سحابی رفته بود. من خانه بودم و امتحان زبان داشتم و در حال درس خواندن بودم، تلفن خانه زنگ زد و شخصی که پشت تلفن بود به مادرم گفت که مطهری شب به منزل نمی آید.

روایت دختر و پسر شهید مطهری از شب‌نشینی‌های خانوادگی

به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایرانفرزندان «شهید مطهری» گاه‌گاهی همراه مادرشان عالیه خانم، سری به خانه قدیمی‌شان در خیابان دولت می‌زنند و خاطرات قدیمی شان را زنده می‌کنند. آن‌ها هنوز هم خاطرات شخصی و انقلابی پدر شهیدشان را به خوبی به خاطر دارند. به گزارش خبرآنلاین پدرشان را سال‌ها است از دست داده‌اند اما هنوز هم خانواده‌شان سرِپا است. خانواده شهید مرتضی مطهری 8 نفره است؛ علی، مجتبی، فریده، وحیده و سعیده، حمیده و محمد فرزندان «مرتضی» و «عالیه»اند. حالا هر کدامشان برای خودشان زندگی دارند اما خانه قدیمی‌شان در خیابان دولت را فراموش نکرده اند. همان خانه‌ای که روزی پدرشان مهمترین کتاب‌هایش را در آن نوشت و مهمترین جلسه‌های انقلابی را به همراه همرزم‌هایش برگزار کرد. حالا فرزندان «شهید مطهری» گاه گاهی همراه مادرشان عالیه خانم، سری می زنند به این خانه 60 ساله و خاطرات قدیمی شان را زنده می‌کنند. هرچقدر هم که سرشان شلوغ باشد «مطهری»ها وفادارند به خاطرات قدیمی‌شان؛ هر چند روز شهادت شهید مطهری، او در خانه دیگری سکونت داشته است. خانه ای چند خیابان بالاتر از خانه شماره «116».

پدرم کانون عاطفی خانواده بود

وحیده مطهری، استادیار زبان و ادبیات عرب و این روزها در دانشگاه الزهرا مشغول تدریس است. او دختر چهارم خانواده مطهری است و خاطره ها دارد از پدر. از زمانی که در خانه قدیمی شان به همراه شهید مطهری و خواهران و برادرانش زندگی می کرده است.«بیشتری آثار پدرم در همین خانه نوشته شده است. همین خانه ای که الان به موزه تبدیل شده است. علاوه بر این دوستان شهید مطهری که رجال علمی و سیاسی بودند در آن زمان رفت و آمد زیادی به خانه ما داشتند که می توان به اعضای جامعه روحانیت مبارز، انجمن پزشکان، جامعه مهندسین و از اشخاص دیگری همچون دکتر علی شریعتی و آیت الله خامنه ای رهبر انقلاب نام برد. البته این رفت و آمدها تنها به خانه قدیمی ما محدود نبود و در خانه جدید هم ادامه داشت. حتی رییس ساواک هم یک بار سرزده به خانه جدید ما آمد. در آن روز آیت الله منتظری قصد عزیمت به فرانسه را داشتند و رییس ساواک به خانه ما آمد تا از شهید مطهری بخواهد که به امام (ره) پیام ساواک را مبنی بر اینکه دست از انقلاب بردارد، برساند.

دختر چهارم خانواده مطهری دستگیری های پدرش را هم یادش هست؛ روزهایی که ساواکی ها برای بردن پدرش به خانه آن ها می آمدند و او را جلوی چشمان خانواده اش به زندان می بردند؛ «پدرم کانون عاطفی خانواده بود. در فاصله سال های 46 تا 54 اوج فعالیت های سیاسی انقلابیون و اوج اختلافات فکری در بین مردم بود. پدرم هم در کانون این فعالیت ها بود اما ما هیچ وقت ندیدیم که ایشان مسائل و مشکلات موجود در جلسه هایشان با افراد را به درون کانون خانواده بیاورد. ایشان شب ها ما را دور هم جمع می کرد و از تک تک ما درباره درس و مدرسه می پرسید. بعضی مواقع اختلافات خانوادگی پیش می آمد، آن ها به این خانه می آمدند تا پدرم مشکلاتشان را حل کند. پدرم هم با تمام مشغله ای که داشت سعی می کرد با آن ها صحبت کند. اگر به گوشش می رسید که کسی مشکل بیماری دارد و پول ندارد با بازاری ها یا انجمن های پزشکی تماس می گرفت و می گفت باید مشکل این شخص هرچه سریعتر حل شود.»

از هدایت جوانکِ کمونیست تا نگارش کتاب حقوق زن در اسلام

وحیده مطهری از روزهایی می گوید که پدرش در خانه اش قصد هدایت جوان ها را داشت؛ «من یادم هست زمانی یک جوان به همراه دوستش که کمونیست شده بود به خانه ما می آمد تا پدرم با دوستش صحبت کند و او را به سمت اسلام برگرداند. یادم هست که پدرم چقدر برای این جوان وقت می گذاشت و با او صحبت می کرد. البته وقتی آن ها از خانه ما می رفتند پدرم به ما می گفت لیوان این فرد را آب بکشید چون نجس است.»

او همچنین از عشق میان پدر و مادرش هم حرف‌ها دارد: «پدرم و مادرم تفاوت سنی داشتند و به همین خاطر مادرم، پدرم را مراد خودش می دانست. مادرم در منزل پدر دیپلم گرفت و اهل شعر است. ایشان در موفقیت شهید مطهری تاثیر بسیار زیادی داشت و پدرم نام کتاب حقوق زن در اسلام را هم با مشورت مادرم انتخاب کردند.»

وحیده مطهری می گوید که پدرش به جایگاه زن در خانواده اهمیت زیادی می داد و همین موضوع زمینه ای برای نگارش زن در حقوق اسلام بود؛ «او به مقام زن خیلی اهمیت می داد. یادم هست همسر یکی از روحانیون برای ما تعریف می کرد که زمانی عده ای از روحانیون را به همراه پدرم به خانه شان دعوت کرده بودند. بعد از پایان شام همه روحانیون رفته بودند اما شهید مطهری گفته بود من می خواهم مستقیم از زن خانه به خاطر پختن غذا تشکر کنم. پدرم معتقد بود زن اساس خانه و خانواده را تشکیل می دهد، به همین خاطر به مادرم خیلی اهمیت می داد. به خاطر همین هم یاد پدرم هنوز برای مادر زنده است، پدرم به خوابش می آید و در خیلی از مشکلات به او کمک می کند.»

تصویری از شب شهادت «پدر»

 

فرزند چهارم شهید مطهری شب شهادت پدرش را هم خوب به خاطر دارد: «پدرم در شب شهادت به خانه دکتر سحابی رفته بود. من خانه بودم و امتحان زبان داشتم و در حال درس خواندن بودم، تلفن خانه زنگ زد و شخصی که پشت تلفن بود به مادرم گفت که مطهری شب به منزل نمی آید. مادر گفت که مطهری کسی نیست که اگر نخواهد شب به منزل بیاید کسی را واسطه گفتن این خبر کند، به من بگویید که چه شده است؟ آن شخص گفت که پای مطهری تیر خورده است. بعد مادرم به همراه برادرم علی به سمت بیمارستان رفتند که همانجا تا مادرم را دیده بودند به او تسلیت گفته بودند. مادرم همانجا خیلی محکم ایستاد و گفت شهادت افتخاری برای خانواده ما است. بعد مادرم به خانه آمد و با لحنی آرام به ما گفت که ناراحت نباشید که ما هم جزو خانواده شهدا قرار گرفتیم. ما تا صبح بیدار بودیم و در کتابخانه پدرم می چرخیدیم و به دنبال وصیت نامه ایشان بودیم که سر ساعت 2 نصفه شب صدای ساعت پدرم برای نماز شب یه صدا در آمد که از تاثیر گذارترین خاطرات من است. او قبل از عصر به بیرون از خانه رفته بود اما ساعتش را کوک کرده بود تا مبادا نماز شب را از دست بدهد.»

ماجرای پنهان کردن شهید محمد منتظری در خانه 116

مجتبی مطهری بزرگ تر از علی آقا است، با این وجود می گوید خیلی ها فکر می کنند علی آقا از او بزرگ تر است. او هم سال های کودکی اش را در خانه قدیمی مطهری ها در خیابان دولت پلاک 116 گذرانده است. وقت نماز مغرب است و او به حسینیه یزدی ها در مجاورت خانه قدیمی شان رفته تا نمازش را سر وقت بخواند. او را بعد از نماز در همان حسینیه از پدرش می گوید: «ما در سال 46 به این خانه آمدیم. کتاب هایی مانند خدمات متقابل اسلام و ایران و مساله حجاب و خیلی کتاب های دیگر در این خانه نوشته شدند. پدرم شهید محمد منتظری، پسر آقای منتظری را در این خانه مخفی کرده بود. وقتی ساواک برای دستگیری او به خانه ما ریخت نتوانست او را پیدا کند. پدرم به آن ها گفت من که گفتم او در اینجا نیست چرا خودتان را به زحمت انداختید!»

او ادامه می دهد: «آیت الله مهدوی کنی سه سال و نیم در زندان بودند و بعد از آزادی زیاد به منزل ما می آمدند. آیت الله انواری دوست پدرم بودند که 15 سال در زندان شاه بود. هر وقت به خانه ما می آمد پدرم می گفت بروید دست او را ببوسید، او انسان ارزشمندی است. همسایه های ما حجاب نداشتند و پدر به من می گفتند برو به دخترهای همسایه بگو زمانی که علما به خانه ما می آیند زیاد اطراف خانه نباشند.»

مجتبی مطهری خصوصیات اخلاقی پدرش را به یاد دارد و می گوید شهید مطهری در همه ارکان زندگی خانوادگیشان مرشد بوده است؛ «من در زمان انتخاب رشته مدرسه علاقه داشتم که درس هنر بخوانم اما پدرم چندین جلسه با من صحبت کردند که بهتر اس منصرف بشوی و الهیات بخوانی. من هم در آخر به توصیه پدرم عمل کردم و الهیات خواندم و الان که دکترای این رشته را دارم راضیم که آن زمان به توصیه پدرم عمل کردم.»

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر