کد خبر: 24124
A

ماجراهایی که احمدی نژاد را از اوج قله به قعر دره پرت کرد

١٢ سال پیش در چنین روزی، دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری نهم برگزار شد و محمود احمدی‌نژاد توانست با ١٧ میلیون و ٢٨٤ هزار و ٧٨٢ رای، پیروز انتخاباتی باشد که در آن، اکبر هاشمی‌رفسنجانی، رقیبش، ١٠ میلیون و ٤٦ هزار و ٧١ رای آورده بود.

ماجراهایی که احمدی نژاد را از اوج قله به قعر دره پرت کرد

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی دیده بان ایران؛ اعتماد نوشت: با این حال و با وجود اینکه مدت زمان نسبتا کوتاهی از آن زمان می‌گذرد؛ جایگاه سیاسی احمدی‌نژاد در سپهر سیاسی ایران به نوعی تغییرکرده که حتی جناح پیروز در آن انتخابات یعنی اصولگرایان هم مایل به بزرگداشت چنین روزی نباشد. چرا چنین اتفاقی افتاد و چگونه احمدی‌نژاد که عزیز برخی بود به حضیض همگانی رفت؟ این روایتی است از ١٢ به اضافه یک ماجرا که به قول معروف کار احمدی‌نژاد را ساخت و باعث شد که او، حالا که صرفا ٤ سال از پایان ریاست‌جمهوری‌اش گذشته، به عقیده شورای نگهبان صلاحیت شرکت در انتخابات مجدد (١٣٩٦) را نداشته باشد. این روایت کسی است که روزی معجزه هزاره سوم، صفت تحبیبی بود برای او حالا صفت تخریبی و محض استهزا. این روایت محمود احمدی‌نژاد است از آغاز تا پایان. از ١٣٨٤ تا ١٣٩٦.

١. آمده بود گفت‌وگوی ویژه خبری. قبل از انتخابات سال ١٣٨٤. روبه‌روی مرتضی حیدری نشست و در پاسخ به سوال او درباره مساله حجاب این جملات معروف را گفت: «واقعا مشکل مردم ما، الان، شکل موی بچه‌های ما است؟! بچه‌ها دوست دارند هرجوری موشون رو بگذارند، به من و تو چه ربطی داره؟! ما باید به مسائل اساسی کشور برسیم... مردم سلایق گوناگونی دارند، سنت‌های مختلف، اقوام مختلف، تیپ‌های مختلف. دولت، خدمتگزار همه ست. چرا مردم رو کوچیک می‌کنید؟! یعنی مردم رو اونقدر کوچیک می‌کنیم که الان مشکل مهم جوانان ما اینه که مدل موشون رو چطوری بذارن و دولت هم نمیذاره، یعنی شأن دولت اینه؟! شأن مردم اینه؟! اینه واقعا؟! این توهین به مردم ما است. چرا مردم رو دست‌کم می‌گیرید. واقعا اینقدر یعنی الان مشکل کشور ما اینه که مثلا فلان دختر ما فلان لباس رو پوشید؟! الان مشکل کشور ما اینه؟! یعنی مشکل مردم ما اینه؟!»
با این حال، شورای عالی انقلاب فرهنگی که رییس آن محمود احمدی‌نژاد بود، در ١٣ دی ماه ١٣٨٤ راهکارهای اجرایی گسترش فرهنگ عفاف و حجاب را تصویب کرد که مبنای قانونی طرحی جنجالی به نام گشت ارشاد بود. همین شد که در حالی که دولت او هنوز به پایان سال اول نرسیده، با بحران مقبولیت از سوی طبقه متوسط شهرنشین و البته زنانی روبه‌رو شد که به گفته او دوست داشتند «فلان لباس» را بپوشند.
٢. تابستان ١٣٨٤، تابستانی خوب برای آبادگران بود. حزب جدید اصولگرایان ایرانی که آن روزها هم مجلس هفتم را در اختیار داشت و هم رییس‌جمهور تازه از میان‌شان برخاسته بود. در این شرایط، احمدی‌نژاد فکرش را هم نمی‌کرد که مجلس آن روز، به شکلی بی‌سابقه، ٤ وزیر را در بدو دولت، با رای عدم اعتماد روبه‌رو کند، وزیر نفت پیشنهادی دولت را ٣ بار رد کند و البته نماینده‌ای به نام عماد افروغ، از میان اصولگرایان، در تریبون مجلس به او هشدار دهد که «از دل مشروطه، کودتای رضاخان بیرون می‌آید». این شد که رابطه احمدی‌نژاد در طول این مدت با مجلس شکرآب بود. چه وقتی خواست نظام بودجه نویسی را متحول کند و مجلس مقابل او ایستاد، چه وقتی گزارش‌های دیوان محاسبات منتشر می‌شد و می‌گفت دولت او چه تخلفاتی از قوانین بودجه کرده، چه وقتی حاضر به ابلاغ یا بعضا اجرای قوانین نمی‌شد و چه وقتی در مجلس هشتم، علی مطهری با سماجت برای نخستین‌بار، جلسه استیضاح یا پاسخ به سوال نمایندگان از سوی رییس‌جمهور را برپا کند. اینگونه بود که احمدی‌نژاد از آن آغاز، در مجلس اقلیتی را در دست داشت هر چند که او و مجلس، هر دو در اسم اصولگرا بودند.
٣. ٦ آذر ١٣٨٤، احمدی‌نژاد رفته بود قم تا با مراجع دیدار کند و گزارش سفر اولش به نیویورک برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل را بدهد. در دیدار با آیت‌الله جوادی آملی، او به این مرجع تقلید گفت: «من روز آخری که سخنرانی کردم، تقریبا همه سران بودند یکی از همان جمع به من گفت: «وقتی تو شروع کردی «بسم‌الله» و «اللهم» را گفتی، من دیدم یک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو تا آخر در یک حصن و حصاری رفتی». این را من خودم هم احساس کردم که فضا یک دفعه عوض شد و همه حدود بیست‌وهفت، هشت دقیقه تمام، این سران مژه نزدند. اینکه می‌گم مژه نزدند، غلو نمی‌کنم. اغراق نیست، چون نگاه می‌کردم، همه سران مبهوت مانده بودند. انگار یک دستی همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشم‌ها و گوش‌های‌شان را باز کرده بود که ببینید از جمهوری اسلامی پیام چیست. » و البته بعد از چند تعارف معمول در میانه کلام از آیت‌الله جوادی آملی شنید که «حتی فریب دادن حیوان هم در اسلام مذموم است چه برسد به فریب دادن انسان‌ها. » این مساله باعث شد که احمدی‌نژاد حتی تا همین روزها، لیبل خرافاتی را به جان خود بخرد. لیبلی که حتی منشأ شایعاتی شد که او یا نزدیکانش تصور می‌کنند از ماوراء دستور می‌گیرند.
٤. ١٥ بهمن ١٣٨٤. حدود هشت ماه از آغاز مجدد برنامه هسته‌ای ایران می‌گذرد. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اجلاس اضطراری شورای حکام را برگزار می‌کند و پرونده ایران را به شورای امنیت می‌فرستد. این آغاز بخش دیگری از پروسه طولانی پرونده هسته‌ای ایران است. بخشی که پرهزینه‌ترین آن بود و به صدور ٦ قطعنامه از سوی شورای امنیت انجامید که بر اساس آن تحریم‌های سنگینی علیه ایران وضع شد. این تحریم‌ها در کنار تحریم‌های مستقل کشوری و نیز تحریم‌های اتحادیه اروپا، مصایب زیادی از نظر اقتصادی به دو سال آخر دولت احمدی‌نژاد وارد کرد و به طور مشخص باعث شد که قیمت ارز در بازار تهران به طرز سرسام آوری افزایش پیدا کند و تورم تا مرز ٤٠ درصد بالا برود.
٥. ٤ اردیبهشت ١٣٨٥، احمدی‌نژاد نامه‌ای نوشت به معاون خود و رییس سازمان تربیت‌بدنی به این شرح: «همان‌گونه که مطلعید مسابقات فوتبال جاذبه‌های فراوانی دارد و به خصوص در موارد حساس ملی و برجسته باشگاهی میلیون‌ها نفر به تماشا می‌نشینند و ده‌ها هزار نفر از جمله خانواده‌های فراوانی هستند که علاقه‌مند و مشتاقند به اتفاق و از نزدیک و در محل ورزشگاه این مسابقات را مشاهده کنند. برخلاف تصور و تبلیغ عده‌ای تجربه نشان داده است که حضور انبوه خانواده‌ها و بانوان در محیط‌های عمومی، سلامت و اخلاق و عفاف را در آن محیط‌ها حاکم کرده است... ضرورت دارد با همکاری وزارت کشور و با برنامه‌ریزی صحیح و مقتضی شؤون بانوان محترم، بخشی از مرغوب‌ترین مکان‌های تماشاگران در مسابقات فوتبال ملی و مهم به طور ویژه به بانوان و خانواده‌ها اختصاص یابد.» این اقدام با واکنش بدنه مذهبی جامعه روبه‌رو شد و در واقع نخستین شکاف جدی احمدی‌نژاد با حامیان ایدئولوژیک خود بود. اما آنچه اهمیت داشت این بود که با وجود اینکه با دستور رهبری بنا شد که در این زمینه نظر مراجع محترم تقلید تامین شود اما شاید بتوان گفت که این نقطه آغازی بر شکاف رابطه تهران و قم در زمان محمود احمدی‌نژاد بود. شکافی که تا پایان دولت هشت ساله او ادامه یافت.
٦. ٢١ آذر ١٣٨٥ احمدی‌نژاد به دانشگاه امیرکبیر رفت برای مراسم روز ١٦ آذر. برخورد دانشجویان اما خیلی تند بود و حتی عکس او را آتش زدند. البته موافقانش هم در جمعیت آن روز بودند و درگیری‌های فیزیکی هم در جمعیت به وجود آمد. ماجرای آن روز باعث شد احمدی‌نژاد هیچ‌وقت دیگر در چنین جمع‌هایی شرکت نکند و تجمعات دانشجویی که در آن سخنرانی می‌کرد گزینشی باشد. با این حال، ٢١ آذر آن سال شاید نمادی از رابطه دولت احمدی‌نژاد با دانشگاه و دانشجویان در هشت سال فعالیت او باشد. هشت سالی که در آن فعالیت سیاسی در دانشگاه‌ها به فعالیتی بسیار پرریسک تبدیل شد و موجی از دانشجویان ستاره‌دار به راه افتاد که از تحصیل بازمانده بودند.
٧. شامگاه خرداد ١٣٨٨، روز مناظره میرحسین موسوی و محمود احمدی‌نژاد است. احمدی‌نژاد در آن مناظره، به خیلی‌ها می‌تازد، هاشمی‌رفسنجانی، ناطق نوری و فرزندان آنها و البته به همسر میرحسین موسوی. در اینکه چه کسی پیروز آن مناظره بود حرف‌های زیادی گفته شده ولی در مورد اینکه احمدی‌نژاد اخلاق را باخت؛ کمتر کسی شک دارد. از این بالاتر، کسانی هستند که می‌گویند؛ آنچه پس از ٢٢ خرداد ١٣٨٨ روی داد، در آن شب ١٣ خرداد ریشه داشت. یکی از آنها هاشمی‌رفسنجانی بود که در نامه‌اش به رهبر انقلاب از ایشان خواست برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم‌اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است اقدامی کنند. احمدی‌نژاد البته پس از انتخابات هم دست بردار نبود. در حالی که نامزدی که حدود ١٣ میلیون رای آورده بود به نتایج انتخابات اعتراض داشت؛ او ٢٤ خرداد ١٣٨٨ در میدان ولی عصر، جشن پیروزی برگزار کرد، شال سبز (نماد انتخاباتی رقیبش) را به گردن آویخت و تلویحا، معترضانی که در خیابان حاضر شده بودند را خس و خاشاک خواند. ماجرایی که نفتی بر آتش التهاب آن روزها ریخت.
٨. ٢٦ تیر ١٣٨٨، احمدی‌نژاد در حکمی اسفندیار رحیم‌مشایی را به عنوان معاون اول خود منصوب کرد. او در حکم انتصاب خود گفت که مشایی را «انسانی خودساخته و مومن، دلباخته حضرت صاحب‌الزمان(عج) و با تعهدی آگاهانه و عمیق به خط نورانی ولایت و مبانی جمهوری اسلامی و خدمتگزاری توانمند و صدیق به ملت الهی و عزیز ایران» می‌شناسم. با این حال، یک روز بعد، احمدی‌نژاد دست‌خطی از رهبر انقلاب دریافت کرد با این متن که «انتصاب جناب آقای اسفندیار رحیم‌مشایی به معاونت رییس‌جمهور بر خلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقه‌مندان به شما است. لازم است انتصاب مزبور ملغی و کان‌لم‌یکن اعلام گردد.» احمدی‌نژاد البته روی تصمیم خود ایستادگی کرد تا اینکه در دوم مردادماه این نامه به طور عمومی منتشر شد. با این حال این دو از هم جدا نشدند و احمدی‌نژاد مشایی را به عنوان رییس دفتر خود منصوب کرد.
٩. ٢٨ فروردین ١٣٩٠ خبری در رسانه‌ها منتشر شد با این مضمون که حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات استعفا داده و با استعفای او نیز موافقت شده است. با این حال یک روز بعد خبر آمد که با مخالفت رهبر انقلاب، این مساله منتفی شده و وزیر اطلاعات در سمت خود ماندنی شده است. دو روز بعد رهبر انقلاب نامه‌ای به حیدر مصلحی فرستاد و از او خواست: «بیش از پیش در انجام ماموریت‌های مهم داخلی و خارجی وزارت اطلاعات اهتمام به خرج داده و با سرمایه عظیمی که آن وزارتخانه از نیروی انسانی توانمند و انقلابی و متدین و فناوری‌های روز برخوردار است و با حمایت دولت خدمتگزار و همکاری سایر نهادهای اطلاعاتی اجازه ندهید کوچک‌ترین فترت و سستی در انجام وظایف قانونی آن دستگاه مهم پیش‌ آید.» اما این تازه اول ماجرا بود. احمدی‌نژاد به مدت ١١ روز بعد از این ماجرا، یعنی تا روز ١١ اردیبهشت، تمام برنامه‌های رسمی خود را تعطیل می‌کند و در خانه اقامت می‌کند. در برخی از روایت‌های غیررسمی که از این ماجرا آمده گفته شده که او حتی حرف از استعفا می‌زند. اما در شرایطی که هیچ چیز تغییر نکرده و وزیر اطلاعات هم کماکان در سر جای خود مستقر است؛ احمدی‌نژاد روز ١١ اردیبهشت به هیات دولت می‌آید. با این حال، آبروی رفته دیگر به جوی باز‌نمی‌گردد و او با این کار و البته مورد قبلی یعنی معاون اولی مشایی برای همیشه حمایت بخش ایدئولوژیک مذهبی که گفتمان ولایت برای‌شان از هر چیز مهم‌تر است را از دست می‌دهد.
١٠. شهریور ١٣٩٠، رسانه‌ها خبر دادند که یک فساد اقتصادی ٣ هزار میلیارد تومانی کشف شده است. متهم اصلی آن فساد حالا چند سالی است که اعدام شده اما آن فساد در کنار ماجرایی که برای بابک زنجانی اتفاق افتاد و بعدها ماجرای معاون اول رییس‌جمهور (رحیمی) که همین حالا هم در زندان است و داستان‌های دانشگاه ایرانیان در روزهای آخر دولت باعث شد که یکی از مهم‌ترین برندهای احمدی‌نژاد از بین برود. در سال ١٣٨٤ او آمده بود تا عدالت را برقرار کند و حق فقیر را از ثروتمندان بگیرد ولی در سال ١٣٩٢، جامعه فهمید که روی کار آمدن احمدی‌نژاد شاید با یک طبقه سنتی از اشراف منافات داشته باشد اما در عوض طبقه جدیدی را ساخته که بعضا حتی برای رسیدن به اشرافیت، مرزهای قانون را هم درنوردیده‌اند.
١١. ١٥ بهمن ١٣٩١ روز استیضاح وزیر کار، عبدالرضا شیخ‌الاسلامی، بود. دلیل این استیضاح این بود که وزیر کار حاضر نشده بود سعید مرتضوی را از کار برکنار کند آن هم در شرایطی که دیوان عدالت اداری رای به برکناری او داده بود. جلسه استیضاح شیخ‌الاسلامی اما بیش از هر چیز، صحنه جدال لاریجانی و احمدی‌نژاد بود. جدالی که با نمایش فیلم گفت‌وگوی برادر لاریجانی با سعید مرتضوی آغاز شد و در نهایت با سخنرانی علی لاریجانی پایان یافت. سخنرانی‌ای که در آن لاریجانی به احمدی‌نژاد گفت «اتفاقا خوب شد شما که دایم بگم بگم در کشور راه انداختید امروز این فیلم را نشان دادید تا مردم شخصیت شما را بهتر بشناسند.» پس از این سخنرانی، رهبر انقلاب هم رفتار احمدی‌نژاد را نامناسب، خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق دانستند. از یکشنبه سیاه بهمن ١٣٩١ به عنوان پایان دوران بگم بگم احمدی‌نژاد یاد می‌شود. روزی که داستان لیستی از مفسدان اقتصادی که در جیب کت بود، به یک ماجرای کشدار و مبتذل تبدیل شده بود.
١٢. مهرماه سال ١٣٩٥، خبرهایی درگوشی مطرح می‌شد از اینکه رهبر انقلاب، احمدی‌نژاد را از شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری نهی کرده است. با تکذیب و تاییدهای مختلف این ماجرا، رهبری در ٥ مهرماه صراحتا در این باره موضع گرفتند و در ابتدای جلسه درس خارج فقه خود گفتند: «یک نفری، یک آقایی آمده پیش من؛ من هم به ملاحظه صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال کشور به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید. نگفتیم هم شرکت نکنید، گفتیم صلاح نمی‌دانیم ما که شما شرکت کنید. این را گفتیم. خب یک چیز عادی است. انسان بایستی آن چیزی را که می‌بیند و می‌فهمد و فکر می‌کند که به نفع برادر مومن‌اش است باید به او بگوید دیگر. ما هم اوضاع کشور را خب، غالبا بیشتر از اغلب افراد آشنا هستیم. آدم‌ها هم به خصوص آدم‌هایی که صدها جلسه با ما نشستند و برخاستند، بیشتر و بهتر از دیگران می‌شناسیم. با ملاحظه حال مخاطب و اوضاع کشور به یک آقایی انسان توصیه می‌کند که آقا شما اگر در این مقوله وارد شدید، این دوقطبی در کشور ایجاد می‌شود. دو قطبی در کشور مضر است به حال کشور. من صلاح نمی‌دانم شما وارد بشوید.» او یک روز بعد هم نامه‌ای به رهبری نوشت و در آن گفت که تبعیت خود از این تصمیم را اعلام می‌کند و در عمل به منویات رهبر انقلاب، برنامه‌ای برای حضور در عرصه رقابت‌های انتخاباتی ندارد. او مدتی بعد از این هم گفت که بنای حمایت از فرد یا افرادی را هم ندارد اما در کمال تعجب هم از نامزدی حمیدرضا بقایی حمایت کرد و هم خود در انتخابات ثبت‌نام کرد. با این وجود رد صلاحیت او باعث شد که او نه‌تنها در انتخابات حضور پیدا نکند، بلکه احتمالا برای همیشه صلاحیت حضور در سطوح عالی نظام را نداشته باشد.
داستان محمود احمدی‌نژاد بیش از اینها ماجرا دارد ولی همین ١٢ روایت نشان می‌دهد که احمدی‌نژاد، با نیروی عجیب و غریب گریز از مرکزش، چطور ذره‌ذره خود را تنها کرد. گاهی مذهبی‌ها را از خود راند، گاهی طبقه متوسط با ارزش‌های غربی را، گاهی رهبری را، گاهی مراجع را، گاهی مجلس را، گاهی اصولگرایان را، گاهی معترض انتخابات ١٣٨٨ را و حالا وضع به جایی رسیده که حتی وزرایی که ٤ سال با او کار کردند، کمتر با او رفت و آمد دارند.

 

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر