کد خبر: 28345
A

حواشی بازداشت پسر آیت‌الله طالقانی بعداز ۳۸سال/ مهدی طالقانی:بشارتی به غرضی خط داد/غرضی:کسی به من دستور نداد

ابهاماتی در موضوع بازداشت مجتبی طالقانی در اوایل پیروزی انقلاب که بعدها به محمدغرضی منتسب شد، وجود دارد، با وجودی که مهدی طالقانی از براداران مجتبی برای حضور در نشستی رودرو با محمد غرضی استقبال کرد اما محمد غرضی این پیشنهاد مهدی طالقانی را قبول نکرد.

حواشی بازداشت پسر آیت‌الله طالقانی بعداز ۳۸سال/ مهدی طالقانی:بشارتی  به غرضی خط داد/غرضی:کسی به من دستور نداد

به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران؛ مهدی پسر آیت الله طالقانی در گفتگو با خبرآنلاین با بیان اینکه حاضر است با محمد غرضی در موضوع بازداشت مجتبی طالقانی در ابتدای انقلاب رو در رو مناظره کند گفت: می خواهم بدانم او چه کاره بود که به این مسئله ورود کرد و خودش حکم داد و خودش نیز به اجرا درآورد. البته خود غرضی کاره ای نبود بلکه بشارتی خط داد و غرضی اجرا کرد.

وی ادعای غرضی درباره برادر خود را اشتباه فاحش خواند و افزود: دادستان کل کشور بررسی و آن موضوع را رد کرد. ضمن آنکه از چه زمانی آقای غرضی دلش برای یک نفر از سازمان مجاهدین خلق سوخته که در پاریس مُرد یا کشته شد حالا غرضی دارد برایش گریه می کند. این اتفاق برای من خیلی جالب است چون بر این اساس که باشد او الان باید بنشیند و برای مسعود رجوی کلی گریه و زاری کند و توی سر خودش بزند.

مهدی طالقانی سال گذشته در گفتگو با خبرآنلاین درباره ماجرای بردار خود مجتبی که اوایل انقلاب به دست غرضی بازداشت توضیح مشروحی داد. توضیحات او به این شرح است: «منزل پیچ شمیران ما سه طبقه بود. یک دایی داشتیم در آلمان زندگی می کرد که به ایران برگشت و ازدواج کرد. پدر ما به دایی مان پیشنهاد داد که طبقه سوم خانه ما بنشیند. خانم دایی من یک خواهری داشت که چپ بود، مجتبی هم آن زمان 15 -16 سال سن داشت یعنی بچه دبیرستانی علاقمند به کارهای سیاسی بود آن هم در حدی که یک اعلامیه بخواند. یک علامیه ای برای فرار اشرف دهقان به دست مجتبی می رسد، ساواک خواهر خانم دایی من را گرفت و از او پرسیده بودند اعلامیه را به چه کسی دادی؟ احتمالا او هم اسم مجتبی را می آورد. ساواک به خانه ما ریخت اتفاقا این دفعه هیچ کاری به پدر نداشت و مستقیم به طبقه بالا رفت. من و مجتبی بیرون بودیم قرار بود شام به خانه خاله مون برویم. زنگ زدیم خانه به ما گفتند حسین را بردند شما هم خانه نیایید. بعد من به مجتبی گفتم «ما که چیزی نداریم، بیا برویم خانه ببینیم چه خبر است؟»

مجتبی گفت «من نمی آیم تو می خواهی برو» من به مجتبی گفتم «اگر نمی آیی، برو همان خانه خاله بمان». من رفتم، تا رسیدم خانه من را هم گرفتند و گفتند «مجتبی کجاست؟» فهمیدم مشکل مجتبی است. من و حسین را به کمیته مشترک ضد خرابکاری بردند. فصل زمستان بود، برف هم می بارید. آنجا یک کتکی به من و حسین زدند بعد به من گفتند «مجتبی کجاست؟» من فکر می‌کردم مجتبی خانه خاله است، آنها را یکسری جاها مثل خانه خواهرم مریم و خانه شمیران بردم. در حالیکه یک زیرپوش به تن داشتم و دمپایی به پایم بود. از سرمای هوا می لرزیدم، حتی ماشین هم در سربالایی مانده بود من را با دمپایی در این برف ها به در خانه شمیران بردند. (خنده). گفتم «ممکن است مجتبی اینجا باشد» آنجا را هم گشتند و مجتبی را پیدا نکردند چند جای دیگر هم آنها را بردم بعد که مجتبی را پیدا نکردند یک کتکی به من زدند و گفتند «این پسره ما را سر کار گذاشته است» من را به کمیته مشترک برگرداندند. مجتبی همان شب تماسی به آقا می گیرد و می گوید «اعلامیه ای که ساواک در خانه پیچ شمیران پیدا کرد دست خط من است». آقا هم می گوید خانه نیاید، برود قم از یک معتمد پولی بگیرد و برود. مجتبی هم تقریبا 16 سالش بود. به قم رفت و از کسی که پدرم معرفی کرده بود پولی می گیرد و از راه زمینی به سمت پاکستان می رود. اتفاقا در راه به ابوشریف که بعدها فرمانده سپاه شد برخورد می کند و با هم به پاکستان می روند. مجتبی مجبور می شود که خارج از کشور بماند می دانست به ایران بیاید او را دستگیر می کنند. همان خارج کشور ازدواج می کند. به تدریج عضو گروه چپ و کمونیستی جداشده از سازمان مجاهدین یعنی پیکار می شود. یک رادیویی در آلمان بود که برنامه فارسی علیه رژیم پهلوی پخش می کرد مجتبی گوینده آن رادیو می شود. آنجا دو خانم همکار مجتبی بودند که یکی شان شوهر داشت یکی هم بعدها غرق شد. شوهر آن خانم مسئول سازمانی همسرش هم بود. آن آقا به خانمش توصیه می کند که به پاریس برود. با عرض معذرت، واقعیت آن است که مقداری آن خانم بی ریخت بود اما شوهرش خوش تیپ بود و سروگوشش می جنبید، نمی خواست خانمش همراهش باشد بنابراین او را به پاریس می فرستد. مجتبی هم آنجا بود، بعد به پاریس می رود این آقا هم بعداً به پاریس برمی گردد. مجتبی می گفت «این خانم صبح تا غروب می آمد و دائم از فراری بودن شوهرش از خانه و جنبیدن سر و گوش او انتقاد و گله می کرد، به همین علت مشت مشت قرص اعصاب می خورد. در نهایت آن خانم خودکشی کرد و این مسئله به تأیید پزشکی قانونی فرانسه هم رسید.»

بالاخره در گروه های سیاسی از این موارد پیدا می شود. انقلاب که شد مجتبی به ایران برگشت، ما دیدیم یک سناریو توسط آقای بشارتی و آقای غرضی دو سیاسی ورشکسته قبل انقلاب طراحی شده است. هر دوی این آقایان زمان شاه وقتی دستگیر شدند با اولین کشیده گفتند «غلط کردیم و تو را به قرآن ما را ببخشید» خلاصه آنها هم آزادشان کرده بودند. بعد از انقلاب حالا اینها سیاسی درجه یک شدند. آقای بشارتی می گفت «مجتبی این خانم را در پاریس کشت». مجتبی می گفت «مگر من آدم کشم برای چی باید این خانم را می کشم». واقعیت آن است که اصلیت این خانم جهرمی و همشهری آقای بشارتی بود. خلاصه یک چنین داستانی درآوردند که البته فکر نمی کنم این ادعا هم حرف خود بشارتی باشد بلکه از یک جایی تحریک شد که این حرف را بزند. براساس ادعای بشارتی آن داستان دستگیری مجتبی پیش آمد. آقا اردیبهشت 58 مجتبی را به سفارت فلسطین برای انجام کاری می فرستد، او را در خیابان می گیرند. بعد آقای غرضی بدون آوردن دلیل و مدرک مصاحبه می کند که مجتبی تا حالا 17 نفر را کشته است. آقا می گفت «من می دانم مزخرف می گویند بذار مراجعه کنیم»، آقای هادوی آن زمان دادستان کل بود به او گفتیم «هر پرونده ای از مجتبی وجود دارد و مدرک یا شهادتی است بگویید». آقای هادوی هم یک هفته بررسی کرد و گفت «هیچ چیزی نیست». یعنی براساس یک حرف نسنجیده خلاصه یک جوی درست کردند. نهایتش بعد از فوت آقا اینها دوباره اقدام به دستگیری مجتبی می کنند چون تا آقا زنده بود دیگر جرأت این کار را نداشتند. من در جایی مهمان بودم زنگ خانه را زدند و گفتند «این ماشین شما است»، گفتم «بله» گفتند «تشریف بیاورید» تا از خانه خارج شدم من را گرفتند و به یک ساختمانی در محله نارمک بردند، گفتند «اینجا سپاه است»، گفتم «خوب باشد برای چی من را به اینجا آوردید؟»، گفتند «مجتبی کجاست؟» گفتم «من را به اینجا آوردی همین را بپرسی؟ دیر جنبیدید مجتبی به خارج از کشور رفت» حالا هنوز مجتبی نرفته بود، من خانه ای داشتم و مجتبی آنجا بود. بعد از کمی دعوا بالاخره من را آزاد کردند. بیرون که آمدم به مجتبی گفتم «برو اینها ولت نمی کنند یک چیزی هم به تو می چسبانند و می کشنت». مجتبی رفت اما از زمانی که رفت اعلام کرد من جزء هیچ گروه و دسته ای نیستم با هیچ کس هم کار نمی کنم و اینجا به زندگی ام چسبیدم. منتها اینها ول کن قضیه نیستند. یعنی تقی به توقی می شود محمد غرضی را به تلویزیون می آورند مجری نظرش را درباره مجتبی طالقانی می پرسد. اگر واقعیت را می خواهند خوب من را هم دعوت کنند همانجا جواب غرضی را بدهم.

غرضی:کسی فرمان دستگیری مجتبی طالقانی را به من نداده بود

محمد غرضی در گفتگو با خبرآنلاین درباره استقبال مهدی طالقانی برای مناظره با او و این صحبت که بشارتی در پشت صحنه بازداشت مجتبی طالقانی بود، گفت: آقای بشارتی آن موقع مسئولیتی نداشت و آنجا من مسئول بودم. ماجرا هم این طور شد که از سال 54 بین مجاهدین و منافقین زد و خورد وجود داشت. آنهایی که مطلع بودند مجتبی طالقانی در قضیه شهادت شریف واقفی و 16 نفر دیگر و به هم خوردن آن سازمان سهیم بود اما نقش خودش را علنی نکرد، او را را گرفتند و به سپاه آوردند.

وی ادامه داد: آن موقع من فرمانده سپاه بودم من دیدم مجتبی طالقانی مسئله دارد، بنابراین من نرفتم در خیابان او را بازداشت کنم یا کسی هم فرمان دستگیری مجتبی طالقانی را نداده بود. تقریبا یکی دو ساعت بعد دو نفر از برادرانش آمدند و گفتند «مجتبی اینجاست؟» گفتم «بله»، گفتند «چه کار می کنید؟»، گفتم «خدمت آقا (آیت الله طالقانی) برویم.» بعد خدمت آیت الله طالقانی رفتیم و ماجرای سال 54 و سوابق مجتبی را گفتم. آیت الله طالقانی گفت «مجتبی خانه ما آمده بود و ما خبر نداشتیم و نمی دانستیم» که سپس آن اتفاق بعدی افتاد.

وی درباره صحبت مهدی طالقانی که هرگونه ارتباط برادرش با منافقین را رد کرد گفت: من امروز معتقدم باید مجتبی را نجات داد. اگر ارتباطی بین شان وجود ندارد، با اطلاعات سپاه ارتباط بگیرند و مجتبی را نجات دهند. من به خاطر اینکه مجتبی طرف مقابلم است شرعا وظیفه ای ندارم، بالاخره سال 54 اتفاقاتی رخ داد، او نامه ای نوشت و بعد از کشور فرار کرد.

غرضی درباره اینکه مهدی طالقانی گفته دادستان وقت کشور ادعای کشته شدن 17 نفر به دست برادرش مجتبی را رد کرد، گفت: ممکن است آقای هادوی چنین حرفی زده باشد، آن موقع آقای هادوی دادستان بود که چون از بنی صدر طرفداری می کرد خلع شد. الان خانواده های مقتولین همچون 2 خواهری که شهید شدند یا آنها که در پاریس شهید شدند، هستند می توان آنها را پیدا کرد.

وی افزود: امروز کسی نمی گوید مجتبی 17 نفر را کشت، می گوییم همانطور که بعد از انقلاب 17 هزار نفر به دست منافقین کشته شدند، 17 نفر نیز قبل از انقلاب به شهادت رسیدند که یکی از آنها شریف واقفی است بنابراین موضوع سازمانی بود. اینکه مسئله شخصی باشد، خیر من مسئله شخصی با کسی ندارم.

وی در پاسخ به این سئوال که حاضر است در موضوع مجتبی با مهدی طالقانی مناظره رودررو کند؟ گفت: خیر، خانواده طالقانی هر دو سه سالی این موضوع را مطرح می کنند برای اینکه عزت شخصیت آقای طالقانی به آنها منسوب است. ضمن آنکه مهدی طالقانی محکوم نیست، بلکه برادرش محکوم است. پس با او نشستن، هیچ مسئله ای را حل نمی کند. آدم که با حاشیه پرونده صحبت نمی کند. اینها ارتباط دارند به مجتبی بگویند اگر کاری نکرده خودش با برای ارتباط گیری با اطلاعات سپاه اقدام کند. من مفصل با وحیده طالقانی که زمانی نماینده مجلس بود سال های سال مرتبط بودم. بعد مواقعی که دیدم از بی توجهی و کم عنایتی برخوردار است دیگر خیلی نزدیک نشدم.

غرضی با اشاره به خاطره ای از آیت الله طالقانی گفت: امام ساعت 16 روز 21 بهمن 57 اعلام کردند که مردم به خیابان ها بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. تمام احزاب و گروه های سیاسی همچون جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده مخالف بودند و می گفتند جوی خون به راه می افتد. آن وقت آیت الله طالقانی به حضرت امام زنگ زد و نیم ساعت آنها با هم صحبت می کردند. بیشتر آیت الله طالقانی می خواست ببیند امام مطمئن است که حضرت صاحب از این قضیه مطلع است یا خیر، امام می فرمود شما نگران نباشید. بالاخره آیت الله طالقانی مثل همیشه حرف امام را تأیید کرد و ساکت شد اما اعلامیه نداد که مردم به خیابان ها بیایند ولی دل خودش نرم شد و 8 شب هم که انقلاب پیروز شد.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر