کد خبر: 49106
A

روایتی عاشقانه از تیری که میرزا رضا به قلب قبله عالم زد

تاج‌السلطنه معتقد است شاه چنان در جذبه این عشق صادقانه مستغرق می‌شود که اطرافیان مغرض، «فرصت پیدا کرده و میدان را خالی دیده، اسب‌دوانی را شروع کرده‌ بودند [و] این انقلاب خیال و این آشوب حال، برای [ناصرالدین‌شاه] مجال رسیدگی به امورات باقی نگذاشته و مهام رشته سلطنت به دست» درباریان مفسد و توطئه‌گر و از جمله میرزا علی‌اصغرخان صدراعظم افتاده‌است.

روایتی عاشقانه از تیری که میرزا رضا به قلب قبله عالم زد

به گزارش دیده بان ایران؛ نسیم خلیلی، پژوهشگر تاریخ در روزنامه ایران نوشت: «در همین روز شوم که در مغاک بدبختی‌ها سرنگون شدم، بدبختی سریع‌الاثری دامنگیرم شد. تازه در حرمخانه اختراع کرده‌ بودند که با دوا ابروی خود را سیاه می‌کردند.... صبح آن روز، بی خبر از پیشامد طبیعت، منِ بدبخت ازاین دوا مقدار زیادی به ابروی خود مالیده‌ بودم.... پس از اینکه این هیاهو برخاسته شد، من هم دویده، داخل جمعیت شده، این طرف و آن طرف سرگردان می‌دویدم. قوه به این دوا خورده، فوق‌العاده او را سیاه کرده‌ بود.... با آن حال اضطراب که سرگردان و هراسان بوده، نمی‌دانستم پدرم مرده یا زنده است، غفلتاً کشیده‌ای به صورتم خورد... به عقب نگاه کردم که مرتکب این کار را بشناسم؛ کشیده دیگری خوردم [و] بالاخره صدای مادرم را شنیدم که با کلمات درشت و درهم می‌گوید: امروز روزی بود که تو ابروی خودت را سیاه کنی، آن هم به این قسم؟... من به منزل آمده، دراین هرج و مرج و فغان ناله‌های عجیب نشسته، گریه‌کنان با روغن سرکه شروع کردم به پاک کردن، بالاخره پاک نشد. من هم تمام ابروی خود را از ته تراشیده، پاک پاک کردم و یک صورت عجیب مضحک از شدت دلتنگی برای خودم تشکیل دادم. بعد دومرتبه دویده، خود را داخل در جماعت کردم که بفهمم پدر عزیزم زنده است یا مرده.»
این روایت را شاید بتوان زنانه‌ترین روایت درباره روز ترور ناصرالدین‌شاه دانست؛ روایتی که به تأیید شماری از تاریخ‌پژوهان، احتمالاً به قلم یکی از دختران او، تاج‌السلطنه نوشته شده است. این دختر عجیب و متفکر‌مآب، خاطراتش را در واقع خطاب به معلمش می‌نویسد و در آن پرده از رازهایی برمی‌دارد که چون وقوع شان در حریم حرمخانه شاهی بوده‌ است، تاریخ‌نگاران از آن بی‌اطلاعند، رازهایی که باعث شده‌ است، کل ماجرای ترور ناصرالدین شاه هم از نگاه و به بیان تاج‌السلطنه، وجهی زنانه به خود بگیرد چنانچه در آن بتوان ردپای معشوق کوچک شاه، ماه ‌رخسار و کنیزان مفلوک دربار، فاطمه و نصرت را نیز دید. دو کنیزی که زنان حرمسرا می‌گفتند از اقوام میرزا رضای کرمانی، قاتل شاه‌ هستند و آن دو را خون‌آلود و مجروح با یک حال وحشیانه‌ غضبناکی [برای محاکمه] تا به منزل انیس‌الدوله آوردند.
 تجسم ابروهای سیاه دختر شاه و فوجی از زنان حرمسرا که گیس کنیزان ترسان را با خود می‌کشند، همان وجه زنانه‌ای ا‌ست که از آن سخن به میان آمد اما مهم‌تر از این باید به ماجرای ماه رخسار کوچکی اشاره کرد که شاه بنا به روایت تاج‌السلطنه مجبور شد نه در حرمسرا که در خانه کوچکی بیرون از گستره کاخ برایش خانه‌ای بگیرد و هر از گاه شبانه و برای دیدار آن دخترک، از کاخ بیرون زند و شب حادثه نیز بنا به ادعای تاج‌السلطنه، شاه به دیدار همین ماه رخسار می‌رفته است که هدف گلوله میرزا رضا کرمانی‌ای قرار می‌گیرد که از سوی برخی ملازمان دربار از زمان خروج شاه بدون قراولان همیشگی باخبر شده بود. تاج السلطنه در این روایت خود برای صدراعظم وقت، میرزا علی اصغر خان اتابک، نقش کلیدی قائل است و معتقد است این صدراعظم بوده که نقشه ترور را کشیده و میرزا رضا را از ساعت خروج شاه و چگونگی امکان ترور آگاه کرده است. ماه ‌رخسار بنا به تعریف تاج السلطنه دخترک 12 ساله‌ای بود که شاه را دوست می‌داشت، خواهر یکی از محبوب‌ترین زنان شاه که وقتی از عشق همسرش به خواهر کوچکش باخبر می‌شود می‌رنجد و به سنگ‌اندازی می‌پردازد. تاج‌السلطنه عشق پدرش را به این دخترک با کلماتی سحرانگیز توصیف می‌کند و همین سحر کلمات است که مخاطب را به همدلی با شاه مستبد می‌کشاند. تاج‌السلطنه در اوضاع سرشار از ظلم و فساد، شاهِ مملکت را که می‌توانست حلال این مشکلات باشد، شخصیتی مظلوم و تشنه محبتی اصیل می‌نمایاند و می‌نویسد: «این بیچاره سلاطین، اول بدبخت روی کره هستند. زیرا... هرکس به آنها تعظیم کرده یا از ترس بوده یا احتیاج. هرکس به ایشان محبت کرده، یا پول خواسته یا جواهر.هرکس به آنها خدمت کرده یا حکومت خواسته یا امتیاز. پس عجب نیست که در مقابل تمام حرف‌های مردم که ریا و تقلب و تمام مسموم بوده، این پدر من به سخن‌های صادقانه‌ این طفل دل بسته و عشق او را دراین آخر عمر قبول کرده و در مقابل، چنان عشق شدیدی به او عوض داده است.»
تاج‌السلطنه معتقد است شاه چنان در جذبه این عشق صادقانه مستغرق می‌شود که اطرافیان مغرض، «فرصت پیدا کرده و میدان را خالی دیده، اسب‌دوانی را شروع کرده‌ بودند [و] این انقلاب خیال و این آشوب حال، برای [ناصرالدین‌شاه] مجال رسیدگی به امورات باقی نگذاشته و مهام رشته سلطنت به دست» درباریان مفسد و توطئه‌گر و از جمله میرزا علی‌اصغرخان صدراعظم افتاده‌است. تاج‌السلطنه اضافه می‌کند که انیس‌الدوله که از عشق شاه به خواهر کوچکش برآشفته بوده‌ است، ناخواسته برخی زمینه‌ها را برای دسیسه‌چینی‌های او هموار می‌کند که مهم‌ترین نماد این همکاری کوشش او و صدراعظم برای مجاب‌کردن شاه مبنی بر گرفتن خانه‌ای در خارج از حرم برای معشوق خردسال بوده‌است. تاج‌السلطنه تصریح می‌دارد که صدراعظم آگاه بود که چون شاه، «ناچار در شب اساس سلطنتی همراه ندارد، مواظب ندارد، تنها با یک نفر پیشخدمت با یک کالسکه معمولی خواهد رفت، [می‌توان] در موقع رفت و آمد... فرصت کرده او را به قتل برساند.» کاری که ترجیح می‌دهد خود‌ فاعل آن نباشد بلکه تنها با دادن اطلاعات به کسانی که برای کشتن شاه انگیزه داشتند، زمینه را برای این ترور تاریخی هموار کند و یکی از کسانی که برای این ترور انگیزه‌ای قوی داشته و امین‌السلطان هم او را می‌شناخته، میرزا رضا کرمانی است که سال‌ها تحت رنج و اجحاف یکی از منتسبان به دربار، آقابالاخان، می‌زیسته و بعدتر به سید جمال‌الدین اسدآبادی پیوسته و مترصد فرصتی بوده‌ است که شاه را ترور کند.
تاج‌السلطنه ادعا می‌کند که میان او و صدراعظم و صنیع‌الدوله در سر قبر جیران در شاه‌عبدالعظیم، ملاقات و گفت‌و‌گویی جهت هماهنگی زمان و تضمین موفقیت ترور صورت گرفته و «پس از مراجعت، صنیع‌الدوله طاقت این خیانت عظیم را نیاورده سکته می‌کند، می‌میرد لیکن صدراعظم با کمال قوت قلب و وقار منتظر نتیجه می‌ماند.» به این ترتیب میرزا رضا در شبی از شب‌هایی که شاه عاشق‌پیشه به دیدار معشوق کوچک خود می‌رود، فرصت را مغتنم شمرده و با تپانچه‌ به سوی شاه بی‌ملازم شلیک می‌کند و او را به قتل می‌رساند.
در پایان باید به واقعیتی تلخ درباره این روایت زنانه از ترور ناصرالدین‌شاه و اساساً این کتاب[خ‍اطرات‌ ت‍اج‌ال‍س‍ل‍طن‍ه‌] اشاره کرد و آن تردید‌هایی است که درباره صحت و سقم مطالب آن و به طور کلی جعلی بودن یا نبودنش در میان صاحبنظران مطرح است. هرچند این کتاب به کوشش دونفر از مبرزترین تاریخ‌پژوهان، منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان و از سوی نشر وزین تاریخ ایران منتشر شده‌ است، اما این موضوع راه را بر نقد و حتی نفی این اثر نبسته‌ است. از مهم‌ترین این منتقدان ایرج افشار است که از چند منظر این کتاب را زیر سؤال برده است و آنها را در قالب یادداشتی در کتاب «سایه‌سار مهربانی» که به کارنامه دکتر منصوره اتحادیه اختصاص دارد، به نشر رسانده است. او تصریح می‌دارد که سعید نفیسی به‌دلیل همین سندیت نداشتن است که با وجود داشتن نسخه خطی این اثر هرگز در نوشته‌های خود بدان نپرداخته ‌است و بدین ترتیب مدعی می‌شود که این خاطرات به‌دلیل شباهت آن به پاورقی‌هایی که به قصد سرگرمی خوانندگان در دوره احمدشاهی مرسوم شده بود، احتمالاً وجه تاریخی که وجه داستانی دارد و بخشی از مخاطبان آن بویژه زنان دانشمند و خصوصاً دردمند از مباحث این کتاب برای نشان دادن وضع ناهنجار زنان بهره برده و به مسأله اصیل بودن یا نبودن آن وقعی ننهاده‌اند و این همه را در کنار ادله مفصلی قرار داده‌ است که در آن ماجرای مرگ صنیع‌الدوله در اثر ملاقات با کشنده شاه را هم به نوعی نفی می‌کند و شاید باید در انتهای این مدعا به رسم منتسبان به تاریخ‌نگاری کلاسیک تنها به نوشتن جمله مشهور«الله اعلم» بسنده کرد.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر