کد خبر: 71197
A

ناخدا صمدی: وقتی می‌گویند ارتش در جنگ غافلگیر شد،دیوانه می‌شوم/از اسفند ۵۸ هشدار آغاز جنگ به مقامات دادیم اما.../ قرارگاه جنگ ارتش از یک هفته قبل تشکیل شد

ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده گردان تکاوران نیروی دریایی بوشهر، می گوید:ما از چند ماه قبل از آغاز حمله عراق به سران کشور وضعیت را اطلاع داده بودیم. همه می دانستند عراق در تدارک حمله است. در همان روزها ارتش ما روز به روز ضعیف تر می‌شد چراکه عناصر معاند نمی‌خواستند ارتش وجود داشته باشد برای اینکه برای قبضه قدرت، ارتش را در جلوی خودشان می‌دیدند کمااینکه دیدید که همان‌ها که ارتش ما را تسویه کردند همان گروه‌ها پای دار رفتند و خائن از آب درآمدند.

ناخدا صمدی: وقتی می‌گویند ارتش در جنگ غافلگیر شد،دیوانه می‌شوم/از اسفند ۵۸ هشدار آغاز جنگ به مقامات دادیم اما.../ قرارگاه جنگ ارتش  از یک هفته قبل تشکیل شد

 به گزارش سایت خبری و تحلیلی دیده بان ایران ؛ ناخدای «کلاه‌سبز»  جنگ تحمیلی این روزها محاسن سفید کرده اما به‌مانند همان سال‌های دور، زمانی که فرمانده گردان تکاوران نیروی دریایی بود استوار و محکم به‌نظر می‌رسد و در یک کلام یک ارتشی تمام‌عیار است.

در لابه‌لای صحبت‌هایمان گاهی یک بغض دردناک بر گلویش فشار می‌آورد، بغضی که خودش می‌گوید به‌دلیل جفایی است که در سال‌های ابتدایی انقلاب به ارتش شد و اینگونه ایران در برابر دشمنی مثل صدام بی‌دفاع ماند. از آن روزی می‌گوید که تن بی‌سر یکی از افسرانش آنقدر در بغلش جان داد، معتقد است اگر امام نبود ارتش را منحل می‌کردند.  با این حال ارتش امروز جمهوری اسلامی ایران را قابل قیاس با آن روزها نمی‌داند و تاکید می‌کند که ارتش در اوج اقتدار قرار گرفته است.

در بخشی از صحبت‌هایش از حال و هوای روزهایی برای ما می‌گوید که گردان ۷۰۰ نفره او در برابر ۹ لشگر زرهی عراق ایستادند. یادآور می‌شود که نیروی دریایی با ۱۰ موشک نیروی دریایی عراق را ظرف ۶۷ روز تار و مار کرد و این را هم می‌گوید که اگر دولت بازرگان  محموله ۲۰۰ موشکی هارپون را پس نمی‌داد، جنگ ظرف یک هفته تمام بود. 

هرگاه صحبت‌ها به سوی سیاسی شدن پیش‌ می‌رود، می‌گوید سیاسی صحبت نکنیم، از سیاسیون بدم می‌آید. با این حال هنوز هم محمد غرضی، استاندار وقت خوزستان در آن روزها را مقصر تصمیمات علیه لشگر ۹۲ اهواز و تضعیف روحیه ارتش می‌داند.

مشروح گفت‌وگوی خبرانلاین به ناخدا صمدی، فرمانده وقت گردان تکاوران دریایی را در ادامه بخوانید؛

****

ناخدا صمدی! شما در گفتگوهایی که با رسانه‌ها انجام داده‌اید، نسبت به وضعیتی که برای ارتش در اوایل انقلاب ایجاد شده بود گله‌مند بودید، بهتر است قبل از اینکه به روزهای ابتدایی جنگ بازگردیم نظر شما را در مورد اقتدار امروز ارتش بدانیم و ...

خوشبختانه ارتش ما در شرایط فعلی با سال ۵۹ خیلی فرق دارد و اصلا قابل قیاس نیست، چه دریایی، چه هوایی، چه زمینی. دیگر نیروهای نظامی ما مثل سپاه، بسیج و نیروی انتظامی هم پیشرفت زیادی کرده اند. کل نیروهای مسلح ما اصلا قابل مقایسه با آن زمان نیستند و آمادگی کامل در نیروهای مسلح برای دفاع از کشور وجود دارد. من امیدوارم که جوانان نسل‌های جدید مانند جوانان سال ۵۹ آماده دفاع از کشور باشند. ملت ما در سال ۵۹ حماسه آفرید. اگر شما از بیست و دوم بهمن ماه تا سی و یکم شهریور ماه وضع نیروهای مسلح به ویژه ارتش را بررسی کنید متوجه می‌شوید که ما در وضع بسیار نامناسبی جنگ را آغاز کردیم و آمادگی برای جنگ نداشتیم چراکه ما در حال انتقال قدرت بودیم و تحریم‌های شدیدی برای ما وجود داشت.

کمر ارتش را شکسته بودند...

ارتش نیز در وضعی بود که هم هرم فرماندهی آن از بین رفته بود، هم تعداد زیادی از پرسنلش استعفا داده بودند، به‌معنای دیگر کمر ارتش شکسته بود و ما تا زمان آغاز جنگ استخدام جدیدی نداشتیم ولی ترخیص از خدمت خیلی داشتیم. مثلا سربازی ما از دوسال خدمت به یکسال کاهش یافتT سربازها رفتند و سربازخانه ها خالی شدند، استعفا آزاد شد؛ یعنی گفتند که هرکسی که میخواهد استعفا بدهد و فرماندهان قبول کنند؛ خیلی‌ها رفتند.

اگر ۲۰۰ فروند موشک هارپون را تحویل ارتش می دادند، جنگ با عراق به ۷ روز نمی رسید

به نام خدمت هر فرد در منطقه بومی ، انتقال‌های نامناسب بدون توجه به تخصص ارتشی‌ها انجام شد.  این اقدامات ضربه شدیدی را به ارتش زد. کل سفارشات ارتش از خارج از کشور شامل تجهیزات و سلاح و حتی آن اقلامی که پولش هم پرداخت شده بود لغو شد و حتی یک قلم آن که هزینه‌اش پرداخت شده بود در اسفندماه ۵۸ به تهران آمد اگر محموله ۲۰۰ فروند موشک هارپون برای نصب بر ناوهای نیروی دریایی را نیروهای انقلاب تحویل ارتش می‌داد، جنگ ما با عراق به هفت روز نمی‌رسید.

دروغ‌های سریال کیمیا جگرم را آتش زد

در ۳۴ روز جنگ خرمشهر ۱۰۳ نفر از همرزم‌های من شهید شدند، وقتی سریال کیمیا را می‌دیدم و بعد مسئولینی که به تهیه‌کننده آن سریال جایزه می‌دهند جگر من آتش می‌گرفت. به حال آن شهدا گریه می‌کنم و می‌گویم این آقایان نمک‌نشناس هستند، تعدادی از افسران من در آغوش من جان سپردند. من چگونه می‌توانم این را فراموش کنم، بعد در این  سریال یک دختر خانم عرض اندام می کرد.

همکاران شما معتقدند که هم در خود دوران جنگ و هم بعدش در نقد تاریخ جنگ در حق ارتشی‌ها جفا و کم انصافی شده ، به‌خصوص در اوایل جنگ که اصلی ترین نیروهای نظامی ارتشی ها بودند.

یک جوان شانزده ساله که حتی تفنگ ژ۳ و ام۱ را بلد نیست دست بگیرد، می‌آید و از عملکرد سرلشکر فلاحی ایراد می‌گیرد و می‌گوید فلاحی اینجا کار درستی را انجام نداد، سوالم این است که به چه مجوزی این جوان باید بیاید و این حرف را بزند؟ کدام دوره نظامی را دیده است؟ کدام درس نظامی را خوانده است؟ کدام عملیات را فهمیده است؟ یک بار امیر مسعود بختیاری در مصاحبه با چند تن از جوانان گفت:«این قلب شما هرچقدر پر از احساسات انقلابی باشد وقتی می‌خواهید برای جنگ با یک لشگر زرهی، بروید نمی توانید با قلب پر از احساس و تفنگ ژ۳ بجنگید؛ ممکن است که روبرو بشوید ولی کشته می‌شوید.»

هر کلاه‌سبز تکاور ما معادل ۵۰ سرباز عراقی بود

زمانی که در سی و یکم شهریور ۵۹ از بوشهر به خرمشهر می‌خواستم حرکت کنم با هفتصد کلاه سبز تکاور، به آنها گفتم اولین سفارشم به شما این است که اینهمه آموزش دیدید و مانور و صحرا رفتید، عملیات رفتید، تیراندازی کردید، هرآنچه که آموزش دیدید همه را به کار میگیرید برای حفظ جان خودتان، جان شما برای من خیلی مهم است، باید من و شما باشیم تا بتوانیم دشمن را از خاکمان بیرون کنیم اگر شما به کوچکترین وضعی زخمی شوید و از جبهه خارج شوید در حقیقت دست من خالی است. به تکاور دریایی گفته بودم که هر یکنفر شما معادل پنجاه سرباز عراقی است، پنجاه سرباز عراقی که نزدیک به دوسال است دارد آموزش میبیند و تجهیز می شود.

همان ها که ارتش را تسویه کردند، خائن از کار درآمدند و اعدام شدند

در همان روزها ارتش ما روز به روز ضعیف تر می‌شد چراکه عناصر معاند نمی‌خواستند ارتش وجود داشته باشد برای اینکه برای قبضه قدرت، ارتش را در جلوی خودشان می‌دیدند کمااینکه دیدید که همان‌ها که ارتش ما را تسویه کردند همان گروه‌ها پای دار رفتند و خائن از آب درآمدند. همان معاندین و گروهک‌ها هم همین وضعیت را داشتند وقتی می‌گفتند که ارتش باید منحل شود به این فکر نمی‌کردند.

وقتی می گویند ارتش غافلگیر شد واقعا دیوانه می شوم

امارات متحده عربی در سال ۵۸ ادعای سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را می‌کرد، اصلا ما امارات متحده عربی را کشور حساب نمی‌کردیم، فقط عرض اندام می‌کرد چراکه  عربستان همه اطلاعات ما را جمع می‌کرد و به صدام و متحدانش می‌داد؛ این وضع ارتش بود. حالا برخی می‌گویند که ارتش غافلگیر شد. منِ ارتشی واقعا دیوانه می‌شوم و می‌خواهم سرم را به دیوار بزنم.

ارتش با انقلابیون اعلام همبستگی نمی کرد، انقلاب به پیروزی نمی رسید

از همان روزهای اول انقلاب به حق یا ناحق سوءظن‌هایی در مورد ارتش وجود داشت، در شرایطی که برخی هم خواستار انحلال ارتش شده بودند، نقش امام (ره) در حفظ انسجام ارتش چه بود؟

اگر ارتش با انقلابیون اعلام همبستگی نمی‌کرد انقلاب به پیروزی نمی‌رسید، ارتش با مردم درگیری نداشت. وقتی که در بیست و دوم بهمن انقلاب ما پیروز شد ارتش مورد اتهام بود که کشت‌وکشتار کرده است که من معتقدم نکرده است، این یک طرف قضیه بود و بعد هم یک تعدادی که دشمن ارتش بودند و برای قبضه کردن قدرت فقط ارتش را جلوی روی خودشان می‌دیدند، گروهک‌های مختلف مثل منافقین، توده‌ای‌ها و.. همه می‌گفتند که ارتش باید منحل بشود، یک تعدادی میگفتند که ما ارتش بی‌طبقه توحیدی می‌خواهیم.

 

امام ارتش را زنده کرد

چیزی که برای ما از همه مهمتر بود شعار انحلال ارتش بود یعنی وضع ارتش به این ترتیب بود که هیچ فردی از ارتش اولا بر سر خدمت حاضر نمی‌شد چون سرنوشت فردایش را نمی‌دانست بنابراین می‌گفتند که ارتش منحل بشود و برود. همه در زمین و آسمان و در وضع بسیار بدی بودند ضمن اینکه دشمنان ما داشتند ادعای سه جزیره را  مطرح می‌کردند. امام بزرگوار اینجا به داد ارتش رسید؛ یک فرمان پنج ماده‌ای را صادر فرمود و ارتش را زنده کرد، اگر این فرمان نبود ارتش تمام بود و با جنگی که برای ما پیشبینی کرده بودند کشور هم رفته بود.

امام با آن پنج ماده فرمانش گفت که ارتش باید بماند، وظیفه ارتش به زیردستانش را تعیین کردند، وظیفه ملت به ارتش را تعیین کردند، وظیفه ارتش به ملت را تعیین کردند و همه این پنج مورد را تشریح کردند و به تصویب رساندند و اعلام کردند، تازه اینجا بود که ارتش به خودش آمد که باید چکاری را انجام بدهد، یعنی از این زمان تازه اعلام شد ارتشی ها به سربازخانه ها برگردند و در محل خدمتشان جمع شوند. زمانی بود که من در بوشهر بودم و فرمانده گردان بودم، شب ها با ماشین خودمان دور پادگان ها و پایگاه ها گشت میزدیم و سربازی برای نگهبانی نداشتیم، این وضعیت ارتش ما بود که آن فرمان زنده کننده کل ارتش و ایران بود.

ناخدا! زمانی که لشکرهای عراقی از خوزستان وارد ایران می شوند، از همان ساعات اولیه یکسری از گردان‌های ارتشی به منطقه اعزام می شوند، شما هم فرمانده گردان تکاوران دریایی مستقر در بوشهر بودید؛ برای ما از حال و هوای آن روزها بگویید و اینکه حضور ارتش در همان ساعات اولیه جنگ چقدر توانست تصویر ارتش را در بین اذهان عمومی ترمیم کند؟

من باید مقداری به جلوتر بازگردم، در خرداد ۵۸ در خرمشهر و آبادان غائله عرب به وجود آمد و مقداری نا امنی‌ها در اینجا شروع شد از جمله بمب گذاری‌ها و گروگان گیری‌ها و...

در آن زمان فرمانده نیروی دریایی استاندار خوزستان هم بود، ما در گردان تکاوران، در بوشهر مستقر بودیم و به ما دستور دادند که یک واحد برای آبادان اعزام کنیم تا برای تامین امنیت شهر به کمک شهربانی برود، ما هم ۳۵ نفر را  به فرماندهی ناوبان حسین بای فرستادیم، باز اعلام کردند که یک واحد دیگری را برای کمک به ژاندارمری اعزام کنید، درواقع برای پاسگاه‌های ژاندارمری بین خرمشهر و شلمچه که پنج پاسگاه داشت، اینها ما با سلاح سنگین با یک دسته سی و پنج نفری به فرماندهی یک افسر آنها را تقویت کردیم که همیشه در مرز مورد هجوم عراقی‌ها بودند. با یک فاصله کوتاه‌تر سومین واحد را برای حفاظت از پتروشیمی بندر امام فرستادیم، واحد چهارم را هم با یک فاصله کوتاه به پایگاه دریایی خود فرستادیم. پایگاه منطقه سوم دریایی در خرمشهر بود، یگان‌های پایگاه دریایی شناور و پروازی است و یک واحد به نام قرارگاه دارد که برای حفظ امنیت پایگاه است. اینطرف رودخانه عراقی‌ها هستند و طرف دیگر رودخانه هم ما هستیم. با سلاح سبک می‌توان کشتی‌ها و ناوهای ما را که اینجا به اسکله بسته‌اند را مورد هدف قرار داد. یک دسته با سلاح سنگین، برای کمک به این قرارگاه فرستادیم که جواب عراقی ها را بدهند که میخواهند تیراندازی کنند؛ این شد که چهار واحد اعزام کردیم. این چهار واحد در خرمشهر آماده بودند و هر روز با بیسیم به ما در بوشهر گزارش می‌دادند که اوضاع و احوال در مرز و منطقه  چطور است، تا رسیدیم به اسفند ۵۸.

از اسفند ۵۸ هشدار آغاز جنگ به مقامات دادیم اما...

در اسفند ۵۸ عراق یک مانور دریایی ۱۰ روزه را در شمال خلیج فارس شروع کرد، دستور به پایگاه دریایی بوشهر و خرمشهر صادر شد که این مانور را رصد کنید و ببینید که موضوع از چه قرار است، ما با آن سیستم‌هایی که داشتیم رفتیم و کنترل کردیم، مانور تمام شد و ما نشستیم و برآوردهای خودمان را بررسی کردیم و با یک مشورت ستادی به این نتیجه رسیدیم که دشمن درحال آماده شدن برای جنگ است و به زودی جنگی شروع خواهد شد. شواهد نشان می‌داد که جنگی در راه است که ممکن است فردا باشد یا یک ماه دیگر، عینا گزارش را به ستاد نیروی دریایی دادیم و ستاد نیروی دریایی از ما گزارش را قبول کرد و گزارش را به ستاد ارتش داد، ستاد ارتش هم به مقامات ارجاع داد ولی متاسفانه مقامات قبول نمی‌کردند و می‌گفتند ارتش عراق جرات حمله به ارتش ما را ندارد.

بعضی سیاسیون می گفتند جنگی نخواهد شد

از جهاتی درست می‌گفتند؛ اینها فکر می‌کردند که ارتش ما همان ارتش قبل از انقلاب است، ما در قبل از انقلاب ارتش پنجم در دنیا بودیم، در سال ۴۸ هم ارتش عراق جرات نکرد که به ما حمله کند، بعضی از سیاسی‌ها با این نظر می‌گفتند که جنگی در پیش نخواهد بود و بعضی دیگر با نظرات مخالف و هدف های دیگر؛ نتیجه چه شد؟ اردیبهشت ۵۹ ارتش به هر سه نیرو دستور داد طرح های عملیاتی قدیمی را که در دست دارند مورد بررسی مجدد قرار بدهند و بر مبنای تهدیدات موجود طرح جدیدی را تهیه کنند، در حال صلح هر لشگر و واحدی در منطقه مورد حفاظت خودش یک طرحی را برای روز مبادا دارد که اگر دشمن از هر طرف آمد طرح  آماده است و هرکسی می‌داند که باید چه کاری را انجام بدهد، اگر یک موقع دشمن حمله کرد این طرح با دو کلمه به دستور تبدیل می‌شود. ارتش در هر سه نیرو طرح های قدیمی را کنار گذاشتند و طرح‌های جدیدی را تهیه کردند و به ارتش دادند و ارتش تصویب کرد و به نیروها برگرداند و نیروها هم به واحدهای زیردست ابلاغ کردند، از جمله نیروی دریایی؛ نیروی دریایی طرح‌ها را به هر چهار منطقه ابلاغ کرد، خرمشهر منطقه سوم دریایی ما بود و به منطقه سوم طرحی ابلاغ شد.

قرارگاه جنگ از یک هفته قبل تشکیل شد

یکی از قوی‌ترین ناوتیپ‌های ما در خرمشهر مستقر بود، ناوتیپ هشتم نیروی دریایی، فرمانده این ناوتیپ مرحوم ناخدا ابریشمی زمانی که طرح را دریافت کرد احساس خطر می‌کرد که دشمن در روبرویش است، پس آمد و بر مبنای آن طرح هرچه یگان شناور قابل حرکت داشت از اسکله ها جدا کرد و در ۲۶ مردادماه ۵۹ به شمال خلیج فارس آورد و در جاهایی که طرح با مختصات دقیق تعیین کرده بود با مهمات کامل، سوخت، غذا و آب مستقر کرد، وقتی این کار انجام شد با چند روز فاصله در دوم شهریور ۵۹ که تقریبا یک ماه به شروع رسمی جنگ مانده بود ناو نقدی که آماده جنگ در شمال خلیج فارس مستقر شده بود با دو هواپیمای سوخو عراقی درگیر شد؛ دو فروند سوخو به ناو حمله کردند و پرسنل ناو بدون کوچکترین تردید بلافاصله جفتشان را به پایین آوردند و جنگ شروع شد. اسم این جنگ است یا نه؟ عده‌ای میگویند که نه ارتش غافلگیر شد، این نیرو در دریا است و روی زمین نمیتواند بجنگد، و این هم اولین درگیری بود، تا رسیدیم به ۲۳ شهریور ۵۹ و هنوز یک هفته تا آغاز جنگ مانده است.

جانشین نیروی فرماندهی دریایی از تهران به بوشهر آمد و گفت به اینجا آمده‌ام تا قرارگاه مقدم جنگ نیروی دریایی را تشکیل بدهم؛ زیر ساختمان پانزده طبقه ای که داشتیم و زیرزمین بزرگی را داشت آنجا را انتخاب کرد و همان روز اول کاملا تجهیز شد، رادارها، بی سیم ها و تلفن ها وصل شدند، میزهای کار آماده شدند و زبده‌ترین پرسنل نیروی دریایی را در اینجا جمع کرد از جمله فرماندهان رده بالا، گفت که اینجا اولین قرارگاه جنگ است و کل دستورات جنگ از اینجا صادر خواهد شد. دوباره در ۲۶ شهریور یعنی سه روز بعد یک بخشنامه عمومی به همه پادگان‌ها و پایگاه‌های نیروی دریایی صادر کرد که همه امکانات شما زیر امر این ستاد است؛ اسمش را نیروی رزمی ۴۲۱ گذاشتند که مخفف این است: ۴ برای چهار منطقه دریایی، ۲ برای منطقه دوم دریایی بوشهر است و ۱ به معنای اولین قرارگاه مقدم جنگ است، یعنی از ۲۶ شهریور نیروی دریایی آماده برای دفاع بود حتی بخشنامه‌هایی را آماده کردند.

 

نیروی دریایی عراق در۶۷ روز تار و مار شد

 منطقه جنگی از بندر عباس شروع شد تا شمال خلیج فارس آمد، هرکشتی و هر شناوری که میخواست در این منطقه حرکت کند باید از نیروی دریایی اجازه می‌گرفت، نیروی دریایی اعلام خطر می‌کرد، اگر اطاعت می‌کرد، متوقف و بازرسی می‌شد و اگر داشت برای دشمن ما تدارکات حمل می‌کرد ما آن را تخلیه و کشتی را مصادره می‌کردیم، اما اگر  به حرکت خودش ادامه میداد اولین توپ اخطار به طرفش تیراندازی می‌شد و اگر باز هم به فرمان ما اعتنا نمی‌کرد مورد هدف از دریا، هوا و ساحل قرار می‌گرفت،ما از ابتدا صدور نفت عراق را مسدود کردیم و هیچ شناوری از این مسیر به بنادر عراق وارد نمی‌شد، همه راه‌های ورودی به عراق کاملا بسته شد و عراق در محاصره کامل دریایی قرار گرفت، در نهایت در ۷ آذر ۵۹ نیروی دریایی عراق از حیات ساقط شد و عملیات مروارید و قبل از آن هم عملیات شهید صفری و عملیات اشکان کل نیروی دریایی عراق را از بین برد.

این نحوه ورود نیروی دریایی به عملیات دریایی بود. در یک مسیر دیگر گردان تکاوران بودند؛ گردان تکاوران نیروی دریایی وظیفه ندارد که بر روی زمین جنگ بکند، وظیفه سازمانش حفاظت از جزایر و سکوهای نفتی، سواحل نفتی و آبراهه های ما است، ولی با انگیزه اینکه در خرمشهر نیرویی نبود ما اجبارا سی و یک شهریور ساعت دوازده شب من با هفتصد نفر کلاه سبز تکاور و با اینکه صدو چهل نفر هم در خرمشهر داشتم، با هفتصد نفر از بوشهر به خرمشهر حرکت کردیم. روز یکم مهرماه ۵۹ ما وارد جنگ شدیم و درگیری کامل با عراق تا روز چهارم آبان ۵۹ داشتیم. طرحی که پشتیبانان عراق که سی و پنج کشور بودند برای عراق تهیه کرده بودند، یعنی دو ابرقدرت، اروپای کامل و حوزه خلیج فارس، این بود که در روز اول باید خرمشهر را کامل تصرف بکند، فاصله بین خرمشهر تا شلمچه بین شانزده تا هفده کیلومتر است، یگان های ارتشی عراق همه زرهی و مکانیزه بودند با سرعت زیاد و آتش زیاد به دنبال اجرای این طرح بودند، یعنی باید در همان ساعت اول به خرمشهر می رسیدند چون نیرویی هم در جلویشان نبود. سی و چهار روز توسط مدافعین خرمشهر از همه اقشار به محوریت گردان تکاوران نیروی دریایی پشت مرزهای خرمشهر ایستادند و تلفات سنگینی هم دادند و در نهایت ما در سی و چهارمین روز از جنگ خرمشهر را تخلیه کردیم.

در آغاز جنگ ۴۰ گردان ارتش درگیر جنگ با ضدانقلاب بود

شما درواقع از اول مهر ۵۹ در جبهه خرمشهر وارد جنگ شدید، در آن سی و چهار روز حتما با صحنه‌هایی مواجه شدید که برای شما خاطره شده و ماندگار است،  برخی از این خاطرات را بشنویم.

در این ۳۴ روز از تکاوران نیروی دریایی ۱۰۳ نفر شهید دادیم، ۲۹۳ نفر جانباز که جانبازان از ۱۰ تا ۹۲ درصد که جانباز ۹۲ درصدی که سه سال پیش شهید شد. جنگ خرمشهر یک جنگ نابرابر، یک جنگ غیر قابل پیش بینی بود به دلیل اینکه دشمن با تمام نیرو و قدرت خیلی زیاد به خرمشهر حمله کرده بود و می‌خواست خرمشهر را بگیرد ولی مدافعین خرمشهر به محوریت تکاوران از جان مایه گذاشتند. همه شهدا برای ما عزیز هستند، لحظه به لحظه خرمشهر خاطره است، اگر کسی از اول مهر در خرمشهر بود هر یک ساعتش برایش یک کتاب خاطره می‌شد. شهدا و رزمندگان برای من خیلی عزیز هستند و من سال‌ها با اینها کار کرده بودم و آموزش داده بودم و در اردوگاه‌ها و مانورها و صحرا با هم بودیم، آمادگی کامل عملیاتی داشتیم و درواقع یک واحد کاربلد و مجهز بودیم، در اول جنگ ما در منطقه خوزستان نیرو کم داشتیم برای اینکه چهل گردان از نیروی زمینی ما در مبارزه با ضد انقلاب درگیر بود، برای همین کمبود نیرو، تکاوران نیروی دریایی بر روی زمین در خرمشهر با دشمنان روبرو شدند.

روزی که دست بیسیم چی گردان قطع شد

خاطره ای از بیسیم چی خودم می‌گویم؛ به‌تازگی یک برنامه‌ای برای تقدیر از قهرمانان جنگ در اردبیل برای من گذاشته بودند و من اطلاعی نداشتم که بیسیم چی من هم به آنجا دعوت شده است و در یک وضعیت بسیار عجیب و غریب او را ملاقات کردم. خاطرم است در دوران جنگ در کوی طالقانی خرمشهر با بی سیم به فرماندهان دستور می‌دادم و مشغول صحبت با آنها بودم، درگیری بسیار سنگین بود، همینطور حین حرف زدنم چرخیدم و دیدم بیسیم چی من دارد به خودش می‌پیچد، نگاه کردم و دیدم که جلویش یک دست افتاده است، گفتم غلام تو داری چیکار میکنی؟ گفت هیچی شما به کارت برس، نگاه که کردم دیدم بازوی راست خود را محکم گرفته است و خونریزی می کند، دستش هم به روی زمین بود. گفتم غلام دست تو قطع شده است، الان به بچه‌ها می‌گویم بیایند و تو را به بهداری ببرند، گفت نه من نم‌یروم شما به کارت ادامه بده من بیسیم چی شما هستم، من اینجا می‌مانم. گوش ندادم و بلافاصله بچه‌ها را صدا کردم تا بیایند و او را به بهداری ببرند. می‌خواهم بگویم که شما تعهد این فرد را ببینید که به عنوان یک نظامی دستش جلویش افتاده بود و خونریزی داشت اما می‌گوید که من مشکلی ندارم شما به کارت ادامه بده، من بیسیم چی تو هستم و باید همراه تو باشم. وقتی که شب به بالای سرش در بیمارستان رفتم التماس می‌کرد که مرا با خودت ببر، من نمیخواهم در بیمارستان بمانم.

بدن بی‌سر افسرم در بغلم جان داد

افسری دیگری داشتم به نام محمدرضا مرادی که فرمانده تفنگ‌های ۱۰۶ بود، در جاده خرمشهر به اهواز بالاتر از پلیس راه درگیر با دشمن بود، به من بیسیم زدند که اینجا درگیری زیاد است و خودت را به ما برسان، کار ما به این ترتیب بود که من در جاده شلمچه نیروهایم را مدیریت می‌کردم و افسر عملیات من در جاده اهواز، افسر عملیات به من بیسیم زد که خودت را به جاده اهواز برسان که وضع خراب است، حتی گفت که اگر سلاح ضد تانک اضافه داری هم بیاور، ما هم آنطرف درگیر بودیم، در شلمچه دو لشکر زرهی مکانیزه در مسیر بود و من با یک گردان هفتصد نفری.

خودم را با ماشین به پلیس راه رساندم، دیدم محمدرضا مرادی بالای سر دو قبضه ۱۰۶ است و تیراندازی می‌کند و دائم موضع عوض میکند، به بالای سرش رسیدم و گفتم رضا من می‌روم آنطرف و بالای سر آنها می‌ایستم و شما اینجا را کنترل کن، گفت نه ناخدا، من این‌ها را آماده کرده‌ام و گلوله گذاری هم شده است شما بیا بالای سر اینها و من به آنطرف می‌روم و اجازه نداد که من آنطرف بروم، از اینطرف جاده بلند شد و وسط جاده می‌دوید. درست وسط جاده جلوی چشم من وقتی ترکش خورد سر از تنش جدا شد، این آدم بی سر داشت می‌دوید و خون داشت فواره می‌زد، چند قدمی را دوید و به زمین افتاد؛ من به بالای سرش دویدم و دیدم مثل مرغ سر بریده دارد دست و پا میزند، محکم بغلش کردم که تمام هیکلم پر از خون شد ، من او را بغل کردم و در بغلم به شهادت رسید. شما حساب کنید من این آدم را از دست داده‌ام، همرزم من و افسر زیر دست من بود، سالیان سال باهم کار کرده‌ایم و حالا من باید او را رها کنم و برگردم و بقیه ۷۰۰ نفر را اداره کنم؛ جنگ و درگیری شدید بود، شما تجسم کنید که روحیه و اعصاب من چگونه بود.

یا یکی از افسران من که همه شما او را می‌شناسید یعنی امیر سیاری، یک سال دل و روده اش بیرون بود. وقتی برای کمیسیون پزشکی می‌رود دکتر جوانی به او می‌گوید که حاج آقا من از کجا بفهمم که این جای چاقو نیست؟ می گوید که مرد مومن مگر من چاقو کش هستم؟ انقدر عصبانی می‌شود که پرونده را پاره می‌کند به زمین می ریزد، دادش که بلند می‌شود مسول رده بالا به اتاق می‌آید و عذرخواهی می‌کند. در وضع فعلی نیروهای ما با این وضعیت درگیر هستند، الان ما رزم آوری داریم که واقعا به نان شبش محتاج است. طرح همسان سازی حقوق در سال ۸۵ در مجلس تصویب شده اما هنوز اجرا نشده است و نمیدانم که چرا دولت اجرا نمی کند. ما کار بدی کرده ایم؟ بد رزمنده گی کرده ایم؟ از کشور بد دفاع کرده ایم؟ این وضعیت ها و خاطرات برای ما خیلی زیاد است نه یکی و دوتا، هر لحظه اش .

برای بازدید از پاسگاهی که در فاو داشتیم رفته بودم و با مسول پاسگاه فاو داشتم به کنار رودخانه داخل سنگر میرفتم، در مسیر نخلستان ما را به زیر خمپاره ۶۰ گرفتند و افسری که همراه من بود زخمی شد.در واقع همیشه سه تا چهار نفر از بچه های جوان تکاور نیروی دریایی همراه من به عنوان اسکورت بودند، اینها پشت سر من ایستاده بودند و برکه ای آب هم پشت من بود، من داشتم با دوربین نگاه میکردم که یکهو دیدم در برکه آب گلوله ای منفجر شد و پشت سری من گفت آخ. برگشتم و دیدیم که این مرد دو تکه شد دستم که روی کمرش بود خدا شاهد است یک تکه اینور و تکه دیگر آنور بود، چجوری می‌شود اینها را تحمل کرد؟ وقتی من از جبهه بیرون آمدم و بازنشسته شدم تا چندین سال شب‌ها نمی‌توانستم بخوابم و وضع زندگی من بهم ریخته بود. این یادگارهایی که آن موقع ما از شهدا داریم خیلی دلخراش است.  من فقط ۱۰۳ نفر در این ۳۴ روز شهید دادم.

نیروی زمینی با دست‌خالی در برابر لشگرهای عراق بود

آقای صمدی! جدا از همه رشادت‌هایی که بچه های ارتشی در طول جنگ انجام دادند ولی چیزی را که ما شاهد بودیم این بود که نیروی دریایی ما عراق را ظرف یکی دو ماه اول جنگ تار و مار می‌کند، چرا این اتفاق در مرزهای زمینی رخ نداد؟ چرا نیروی دریایی انقدر کارآمد ظاهر شد ولی نیروی زمینی نه؟

همانطور که در ابتدا گفتم نیروی دریایی در دوران انقلاب کمتر دست خورده بود، نیروی زمینی تلفات زیادی داد، پایه اصلی نیروی زمینی بر مبنای سرباز است، بعد درجه‌دار و بعد افسر، در نیروی زمینی وقتی خدمت سربازی از دو سال به یک سال تنزل پیدا کرد پادگان‌ها خالی شدند، ارتش عراق روز سی و یک شهریور دویست و پنجاه هزار نفر فقط نیروی آماده جنگ داشت، مثل تقریبا همین بسیجی‌های ما، آموزش دیده بودند و غیر از ارتش خودش دویست و پنجاه هزار نفر از این افراد هم آماده برای جنگ داشت در حالی که ما چنین چیزی را نداشتیم، از انقلاب تا آغاز جنگ اکثر سربازها و افسران بیرون رفته بودند و هیچ استخدامی جدیدی را نداشتیم و چیزی را آموزش نداده بودیم، از خرداد۵۹ آموزش‌ها و مانورها و تیراندازی ها شروع شد، چهل گردان نیروی زمینی در کردستان و اطراف آن برای مقابله با ضدانقلاب درگیر بود، چهل گردان خیلی زیاد است و چیزی برای ارتش باقی نمی‌ماند. شما حساب کنید که عراق با دوازده لشکر و چهل تیپ مستقل به ما حمله کرده است، لشکر های عراق با لشکرهای ما یک و نیم برابر فرق دارند، ما در هر لشکر نُه گردان تاکتیکی داریم به عنوان مثال لشکر اهواز یک لشکر زرهی است و نُه گردان تاکتیکی دارد، گردان‌های زیادی را دارد اما تاکتیکی ۹ گردان دارد که معمولا پنج گردانش زرهی است و چهار گردانش مکانیزه است. هر لشکر عراق ۱۴ گردان تاکتیکی دارد و تانک‌های گردان‌هایش مثل تانک‌های ما است یعنی مثل ما در هر گردان پنجاه و هفت تانک دارد، شما حساب کنید دو لشکر زرهی مکانیزه از مسیر جاده شلمچه به‌سوی خرمشهر حمله کنند، چه نیرویی باید جلوی آن قرار بگیرد؟

ضد تانک، هلکوپتر کبری و توپ خانه سنگین میخواهد، بیشترین بُرد سلاح من خمپاره اندازه ۱۲۰ میلیمتری بود، عراق از ۳۵ کیلومتری چهل کیلومتر با توپ ۱۳۰ با توپ کاتیوشا با خمسه خمسه  ما را می‌زد، اگر من توپ خانه‌ای داشتم که می‌توانستم آتش این توپ‌خانه را خاموش کنم و پیشروی کنم مطمئنا دشمن جرات نداشت که به جلو بیاید ولی متاسفانه ما آن را نداشتیم و پشتیبانی آنچنانی در نزدیکی های ما نبود، یک آتشبار ۱۷۵ میلیمتری بود اما جاده بصره را زیر آتش داشت.

موشک‌هایی که نیروی دریایی عراق را نابود کردند

ناخدا شما در جایی گفته بودید که اگر ایران ۲۰۰ موشک هارپون که خریده بود را تحویل می‌گرفت و  این محموله دست ارتش می‌رسید، جنگ یک هفته‌ای تمام بود؛ دولت موقت در پس فرستادن این محموله مقصر بود؟

 بله، آن محموله‌هایی که خریداری شده بود و هزینه‌اش هم پرداخت شده بود و به تهران آمده بود. ما ۱۲ ناو موشک انداز داشتیم که ۱۲ هارپون روی آنها سوار شده بود تازه اینها را از فرانسه تحویل گرفته بودیم، هرکدام از اینها وقتی به ایران می‌آمدند یک موشک رویشان نصب بود، دوازده فروند آمد پس دوازده موشک داشتیم، در شصت و هفتمین روز از جنگ یعنی ۷ آذر ۵۹ نیروی دریایی عراق را نابود کردیم، فقط در عملیات مروارید ۱۳فروند شناور عراقی به زیر آب رفت، تعدادی زخمی شدند و به کشورهای همسایه فرار کردند و در بنادرشان قایم شدند، حتی یکی از اینها را هم تکاوران نیروی دریایی از یکی از بنادر کشور همسایه عراق دزدید و آورد؛ الان در باغ موزه دفاع مقدس بوشهر است. این وضعیت نیروی دریایی ما بود با آن وضع رو در رو شد و آن کارها را کرد، نیروی زمینی هم همین کار را کرد منتهی نیروی زمینی به مدتی زمان نیاز داشت تا خودش را جمع و جور کند که جمع و جور کرد.

ارتش صدام ظرف یک هفته زمین‌گیر شد

یک استراتژی بسیار جالبی را ارتش تهیه کرد که از این قرار بود که ارتش ما اول باید پیشرفت نیروی عراق را سد بکند و از جبهه شمالی، میانی و جنوبی اجازه پیشروی به ارتش عراق را ندهد؛ نیروی زمینی همین کار را کرد کمااینکه در روز ۷ مهر وقتی صدام پیشنهاد مذاکره کرد وضع ارتش و جبهه عوض شده بود، یعنی ارتش عراق زمین‌گیر و مدافع شده بود، نیروهای مسلح ایران مهاجم شده بود و عین عقاب بالای سر عراقی‌ها بود، به همین علت صدام در روز هفتم جنگ پیشنهاد مذاکره کرد، به دروغ گفت که ما به هدف‌های از قبل تعیین شده رسیده‌ایم و حالا می‌توانیم برای صلح با ایران مذاکره کنیم، اگر ایران شرایط ما را قبول بکند. عراق هنوز از پُل نو عبور نکرده بود و خرمشهر را تصرف نکرده بود، قرار بود روز اول جنگ خرمشهر را بگیرد، کجای اهواز را تصرف کرده بود؟ دروغ گفت، که همان موقع باز هم مثل همیشه امام به داد رسید و فرمودند که این آدم، آدم مذاکره نیست و ما با ایشان مذاکره‌ای نداریم، یعنی یک خون بسیار زیاد در رگ‌های ارتشی‌ها و مدافعین دمیده شد، و بعد از این بود که ارتش ما آرام آرام شروع به مقاومت کرد و راه دشمن را سد کرد و دشمن دیگر پیشروی نکرد.

هماهنگی نیروی دریایی و هوایی در اسکورت نفت‌کش‌ها

ناخدا صمدی با توجه به اینکه در جریان جنگ تحمیلی درآمدهای نفتی برای دولت و پشتیبانی نظامی خیلی اهمیت داشت، نقش نیروی دریایی در پشتیبانی از نفتکش‌ها را چقدر مهم می‌دانید؟

بسیار مهم بود؛ شما هیچ روزی را نمی‌دیدید که صادرات نفت ما قطع شود و از همه سکوهای صادرات نفت، ما نفت را صادر کردیم. ما در یک جنگ نفتکش‌ها اجازه ندادیم که نفتکش های ما مورد حمله دشمن قرار بگیرد، خیلی کم بود، کلا درباره اسکورت کشتی‌ها باید بگویم، ما ۱۰ هزار کشتی اسکورت کردیم از بندر عباس به بوشهر و از بوشهر به بندر امام بردیم و تخلیه کردیم و دوباره بازگرداندیم؛ وقتی ما کشتی‌ها را در بوشهر می‌آوردیم بر روی همه این کشتی‌ها از تکاوران و تفنگداران نیروی دریایی مستقر می‌کردیم، سعی می‌کردیم کاپیتان کشتی را از افسران نیروی دریایی بگذاریم، حتی گاهی اوقات همه خدمه‌ها را عوض می‌کردیم و از پرسنل نیروی دریایی می‌گذاشتیم، از ۳۰ فروند تا ۷۰ فروند را در یک مرحله از بندر بوشهر تا بندر امام اسکورت کردیم و در بندر امام یا بندر ماهشهر تخلیه کردیم و بازگرداندیم.

نیروی هوایی در اینجا برای ما اهمیت بالایی را داشت، نزدیک به ما پایگاه هوایی بوشهر بود ولی از همه پایگاه‌های هوایی خلبان‌های واقعا ورزیده و جان فشان می‌آمدند، یک خلبان وقتی سوار یک اف ۴ میشود و بلند میشود امیدی برای برگشت ندارد به خصوص آنهایی که برای ماموریت های برون مرزی می‌روند و وارد لانه زنبور می‌شوند، دشمنی که گفته بود اگر خلبان‌های نیروی هوایی ایران بتوانند  بغداد را مورد حمله قرار دهند من حقوق یکسال نیروی هوایی خودم را به آنها می‌دهم، یا وقتی خرمشهر سقوط کرد عراق ۳۸ گردان کُماندو وارد خرمشهر کرد و گفت اینجا را به یک دژ تسخیر ناپذیر تبدیل کرده‌ام، اگر ایرانی‌ها خرمشهر را از من پس بگیرند حاضرم کلید طلایی بصره را به آنها بدهم. اینها رجزخوانی‌هایی بود که صدام می‌کرد ولی خلبان‌های ما حتی کمیسیون کشورهای اسلامی در بغداد را مورد حمله قرار دادند، شهید دوران هواپیما را مثل هواپیماهای جنگ جهانی دوم ژاپنی به ساختمانی که آنجا بود کوبید، موشک های یک میلیارد دلاری عراق را با یک هدف کاذب در دریا از هدف اصلی جدا می‌کردیم و روی آن هدف کاذب می‌اوردیم، یعنی یک میلیارد دلار به جایی می‌خورد که چیزی در آن نبود.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر