کد خبر: 76286
A

ماجرای شرکت کردن امام خمینی در مراسم ختم پدر بنی‌صدر/ عطریانفر: مجاهدین خلق فکر می‌کرد نظام آخوندی نظم‌پذیر نیست و آچمز می‌شود

عطریانفر واقعه ۳۰ خرداد را یک خودکشی سیاسی از سوی سازمان منافقین خواند و تصریح کرد که هیچ دلیلی نداشته که در یک اقدام ناگهانی و غیرمنتظره عرصه خیابان‌های تهران را در مرکز تبدیل به عرصه جنگ کنند و کشت و کشتار صورت گیرد.

ماجرای شرکت کردن امام خمینی در مراسم ختم پدر بنی‌صدر/ عطریانفر: مجاهدین خلق فکر می‌کرد نظام آخوندی نظم‌پذیر نیست و آچمز می‌شود

به گزارش دیده بان ایران؛  محمد عطریانفر عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در برنامه سرچشمه با محوریت بررسی فاز سیاسی سازمان مجاهدین خلق در سال‌های ۵۷ تا ۶۰ اظهار داشت: سازمان مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب با آن وضعیتی که امروز ذهنیت ما را به خود مشغول داشته تفاوت بسیار زیادی دارد.

وی افزود: سازمان مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب وزن موثری به عنوان یک جریان مخالف در ذهنیت هیچ یک از انقلابیون نداشت؛ باور همگانی این بود که این یک جریان سیاسی-مبارزاتی بوده که در فرآیند تاریخ یک دهه دچار یک سری تغییرات درونی سازمان شده و ماهیت اینها به سمت مارکسیسم هدایت شده است و امروز که انقلاب پیروز شده اساسا در مدار جریان سیاسی انقلابیون نمی‌تواند وزن موثری داشته باشد. اما حداقل به عنوان مجموعه نیروهایی که سابقه زندان داشتند و با رژیم شاه مبارزه می‌کردند و به یمن انقلاب از زندان آزاد شدند در گوشه ذهن انقلابیون مطرح بودند.

وی در ادامه عنوان کرد: مسعود رجوی که خود را میراث‌دار سازمان انقلاب می‌دانست، یک سازمانی را از هیچ به یک چیزی رساند به این معنا که شما اگر به این سازمان نگاه کنید یک فاصله ۶ ساله بین سال ۴۴ تا ۵۰ می بینید تعداد اندکی از جوانان انقلابی دور هم جمع بودند و تلاش می‌کردند و علاقه داشتند که به عنوان یک نیروی تمام عیار مبارز چریک سیاسی علیه حکومت شاه بجنگند. در این فرآیند تاریخی ۵-۶ ساله اینها هیچ بروز و ظهوری ندارند و کار مطالعاتی می‌کردند و کمی هم در مسیر آموزش‌های نظامی قدم‌هایی برداشتند، برخی از نیروهای موثر طرفدار اندیشه امام هم به اینها مرتبط بودند اما در یک شبیخون سنگینی که از ناحیه ساواک به اینها زده می‌شود، عملاً تمام بساط مجاهدین جمع می‌شود و کسی نمی‌ماند که بخواهد ادامه‌دهنده راه سازمان باشد و بخش بزرگی از اینها به زندان رفته و تعدادی هم فراری هستند و بخشی نیز در سال ۵۱ اعدام شدند و عملا به عنوان چهره‌های شاخص سازمان حضوری ندارند که بشود از ظرفیت روحی و معنوی آنها در جهت پایداری سازمان استفاده کرد.

اهم اظهارات عطریانفر را به نقل از ایسنا بخوانید؛

* نیروهایی که در سال ۵۴ تحت فشار دو جریان یعنی ساواک و تسویه داخلی از ناحیه تغییر شهرها و دیگران قرار داشتند اندک افرادی بودند که وضعیت مناسبی نداشتند که بتوانند سازمان را احیا کنند و بعد از حادثه سال ۵۴ که تغییر مواضع ایدئولوژیک اعلام رسمی شد هیچ‌گاه سازمان مجاهدین خلق حد فاصل ۵۴ تا ۵۷ نتوانست سر بر بیاورد.

* در سال ۵۷ که انقلاب پیروز شد برخی از طرفداران علاقمندان به فکر سازمان مجاهدین که آقای مسعود رجوی هم یکی از چهره‌های شاخص این مجموعه در درون زندان بود به خود این جرأت را دادند که به عنوان میراث‌داران این تفکر اسلامی یک اجتماع انجام دهند و روابط خود را از نو تعریف کنند.

* در افکار عمومی برای سازمان دیدار سران سازمان با امام خمینی (ره) بسیار مثبت بود یعنی اینها با رهبر انقلاب و پیشوای امت اسلام ملاقات و صحبت کردند و ایشان را به عنوان پدر مجاهد خود می‌دانستند.

* این آثار و تبعات افکار عمومی به نفع سازمان بود اما نزد نخبگان سیاسی جامعه که پدیده‌ای به نام سازمان را می‌شناختند این را به عنوان ملاقاتی قلمداد می‌کردند که امام بنا به ضرورت و نیاز از موضع رهبری انقلاب، گروه‌های سیاسی وفادار و غیروفادار همراه انقلاب در مبارزه با رژیم شاه و غیره را مدیریت می‌کرد و در دیدگاه ما این ملاقات امام یک ملاقات کاملاً سیاسی و هوشمندانه بود از این بابت که تصور ذهن دیگران این چنین نشود که ما اینها را از ابتدا حذف کردیم و سخن امام هم این بود که شما فرزندان این کشور هستید و به دریای ملت بپیوندید آنها در یک مقام یک رفتار جدایی‌طلبانه علاقمند بودند سهمی را متفاوت از واقعیت را از امام طلب و تمنا کنند ولی امام این را نمی‌پذیرفت.

* باور من این است که بعد از رحلت آیت‌الله طالقانی اینها حس کردند که دیگر نسبتی با نظام جمهوری نمی‌توانند برقرار کنند لذا به سمت سازماندهی مخفی رفتند و مناسبات خود را در یک لایه بسته مانند دوران چریکی تدارک دیدند.

* (با تشریح تحلیل خود در خصوص ۳۰ خرداد): ما که نسبتی با انقلاب و امام داریم و نسبت به سازمان رویکرد منفی مطلق نداریم و آنها را یک مجموعه‌ای می‌دانیم که می‌توانند در ظرفیت نظام حفظ شوند،‌ واقعه ۳۰ خرداد را یک خودکشی سیاسی می‌دانستیم و هیچ دلیلی نداشته که در یک اقدام ناگهانی و غیرمنتظره عرصه خیابان‌های تهران را در مرکز تبدیل به عرصه جنگ کنند و کشت و کشتار صورت گیرد و طی آن برخوردهای آشوب‌گرانه اتفاق بیفتد، طبیعی بود که چون ما درون جنگ هم قرار داشتیم نظام نمی‌توانست نسبت به این مسأله بی‌توجه باشد، شاید اگر جنگ وجود نداشت سیاست‌های تدبیرگونه نظام نسبت به برخورد با ۳۰ خرداد شاید متفاوت می‌بود اما احساس اینها این بود که چه بسا می‌تواند عارضه‌ای به وجود بیاورد و صف متحد دفاع ملی را در این مرزها بشکند.

* آقای بنی‌صدر و سازمان مجاهدین خلق در صلبیات و جنبه‌های منفی با هم پیوند خورده بودند چون ما نمی‌توانیم بگوییم همه رفتارهای بنی‌صدر غلط بود، به هر حال ۴ مورد حرف برای گفتن هم داشت؛ مجاهدین خلق در آن مقطع زمانی هم ۴ حرف درست و حسابی داشت و عمدتاً هم شاید ربطی به رهبران کشور نداشت و در لایه‌های پایین‌تر عارضه‌هایی به وجود آمد اما نهایتاً این دو جریان در مسائل سلبی به هم پیوند خوردند.

* تلقی سازمان مجاهدین خلق از حکومت، تلقی غیرواقع‌ بود و حکومت و نظام سیاسی ایران را خیلی لرزان‌تر از این می‌دید که بتواند جلوی اینها مقاومت کند و احساس‌شان این بود که تشکیلات نیرومندی دارند اما نظام سیاسی ایران روابط مستحکمی ندارد و نظام آخوندی‌ است و فکر می‌کردند آخوندها خیلی نظم‌پذیر نیستند و به راحتی در این رابطه آچمز می‌شوند در حالی که اشتباه کرده‌اند، سازمان یادش رفت که نظام جمهوری اسلامی بلافاصله بعد از انقلاب سه رکن را خلق کرد که یکی از آنها سازمان مجاهدین انقلاب بود و دیگری سپاه و سپس حزب جمهوری بود، این سه رکن ارکان مؤثری در پیشبرد اهداف بودند و حداقل سازمان مجاهدین انقلاب افرادی داشت که تا دیروز هم‌بندهای همین حضرات بودند و اگر نمی‌توانستند به صورت منضبط کار تشکیلاتی کنند اما در حد ۸۰ درصد فکر داشتند و طراحی می‌کردند.

* سازمان مجاهدین خلق بعد از رحلت آقای طالقانی مؤتلفه و پشتیبانی خود را از دست داده‌اند و به یک معنا سردرگریبان بوده‌اند و نتوانستند کسی را هم جایگزین کنند اینها به لحاظ ساختاری به سمت رئیس جمهور رفتند در حالی که اگر به دنبال پشتوانه‌های مذهبی و پشتوانه‌های معنوی هستند باید سراغ جنسی مانند خود آیت‌الله طالقانی می‌رفتند اما آنها سراغ بنی‌صدر رفتند که به لحاظ پیش‌بینی خود از مخالفین سازمان بود اما آقای بنی‌صدر یک موقعیت ملی با مردم پیدا کرده بود و رئیس جمهور شده بود و اینها با هدف تقویت ظرفیت‌های سازمانی خود به رئیس جمهور نزدیک شدند و باور من این است که اینها در مقطعی که رفتار رئیس جمهور در اختیارشان بود تعیین تکلیف می‌کردند.

* بنی‌صدر از پاریس در مراسم ختم پدرش در نجف شرکت کرد و بعد خدمت امام رفت و ابراز تشکر کرد که لطف کردید و در مراسم پدر من تشریف آوردید، اما امام دست رد به سینه او می‌زند و می‌گوید من برای شما نیامدم بلکه برای پدرت آمدم و ربطی به شما ندارد و از همان ابتدا امام به او شناخت داشت و او را به حساب نمی‌آورد. اما بنی‌صدر از فرصت‌های تهی و حفره‌هایی که در مناسبات سیاسی در کشور وجود دارد به هوشمندی استفاده کرد و تیم نیرومندی هم در کنار خود داشت.

* بنی‌صدر برای خود ظرفیت‌سازی کرد و این شعاری است که در حوزه رسانه بسیار جذاب به نظر می‌رسد و حتی وقتی به او گفتند که ریاست جمهوری را قبول می‌کنی یا خیر گفت: بعد از ملاقات با امام اعلام نظر می‌کنم، او یک هوش تاکتیکی داشت.

* آقای بنی‌صدر بعد از پیروزی چشمگیر وقتی وارد عرصه اعمال قدرت سیاسی از موضع ریاست جمهوری شد فهمید که قدرتی ندارد آن هم به دلیل اینکه دولتی که تشکیل می‌داد زیرنظر مجلسی بود که در اختیار روحانیت بود و سراسر کشور نماینده روحانیت در مجلس را دارند. در بحث انتخاب هم حتی هر ترفندی که به کار می‌رفت عملیاتی نبود، از آقای میرسلیم مورد توجه ایشان بود تا شهید رجایی البته دلیلی داشت که شهید رجایی را برای نخست‌وزیری پذیرفت، مرحوم شهید رجایی سابقه فعالیت سیاسی با انواع نهضت آزادی داشت و روابط خود را در این بخش ترسیم می‌کرد. آقای بنی‌صدر روز به روز بعد از موقعیت خود در ریاست جمهوری احساس کرد که یک ظرف تهی بیشتر در اختیار ندارد و شروع کرد در جامعه مخاطب نیروگزینی کند.

* احساس می‌کردیم بنی صدر از یک نقطه‌ای به جایی رسیده که از درون نظام یک بازی سنگین را باید شروع کند و حزب جمهوری را بزند و چون امام موضع قدرت برتر است تلاش می‌کند که در حریم امام هم یارگیری کند و دشمن مشترک سازمان و بنی‌صدر هم حزب جمهوری بود و سازمان هم با روش نوعی تملق و چاپلوسی نسبت به بنی‌صدر ایشان را قول زدند یعنی رابطه‌ای که سازمان بعد از فرار رجوی به پاریس در یک دوره یک سال و نیمه با بنی‌صدر برقرار کردند اگر چنین ارتباطی در ابتدای ارتباط‌گیری سازمان با بنی‌صدر بود هیچ‌گاه اینها پیوندشان برقرار نمی‌شد. اینها بعد از اینکه به اروپا رفتند همان‌طور که بنی‌صدر را به عنوان یک ابزار در اختیار گرفته بودند آنجا هم با او همین کار را کردند و به عنوان یک عضو تشریفاتی حتی به خاطر اینکه نسبت‌ها را عمیق‌تر کند ازدواج داخلی می‌کند و آقای بنی‌صدر در این رابطه به شدت انسان فریب‌خورده‌ای شد و عملاً از دست رفت.

* نکته مهم این است که به نظر من شناخت امام درست بود و در مقطعی که بنی‌صدر در اختفا به سر می‌برد نگاه امام این بود که کسی معترض به آقای بنی‌صدر نشود هر چند شهید بهشتی، اگر چه فکر می‌کردند که باید تعقیب شود اما حس‌شان این بود که یک موقعیت سیاسی داشته و عزل شده و دلیلی ندارد اما پیام امام این بود که شما به دامن ملت برگردید و بروید و زندگی‌تان را بکنید و واقعیت این است که آقای بنی‌صدر وقتی که رفت و دید که هیچ پشتوانه‌ای ندارد تبدیل به عنصری شد که هر چند گاهی یک اظهارنظر بیشتر نمی‌کرد.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر