کد خبر: 12544
A
کارگر پلاسکو از آخرین تماس همکارش پس از ریزش آوارمی گوید ؛

١٠ ثانیه التماس زیر آوار

٨٠ ساعت پر از دلهره و اضطراب می‌گذشت که ساعت ١١ یکشنبه شب خبرهای تلخی از دردناک‌ترین حادثه تهران منتشر شد. جسد چهار قربانی دیگر از میان آوار همچنان شعله‌ور ساختمان پلاسکو کشف شد. چهار قربانی که هنوز هویت سه نفرشان مشخص نشده است؛ فقط می‌دانستند که آنها آتش‌نشان نیستند.

١٠ ثانیه التماس زیر آوار

به گزارش پایگاه خبری و تحلیلی دیده بان ایران؛ شهروند نوشت؛  ٨٠ ساعت پر از دلهره و اضطراب می‌گذشت که  ساعت  ١١  یکشنبه شب خبرهای تلخی از دردناک‌ترین حادثه تهران منتشر شد. جسد چهار قربانی دیگر از میان آوار همچنان شعله‌ور ساختمان پلاسکو کشف شد. چهار قربانی که هنوز هویت سه نفرشان مشخص نشده است؛ فقط می‌دانستند که آنها آتش‌نشان نیستند. قربانیان از میان مردم عادی بودند که جایی آن پایین در کنار هم گرفتار شده بودند. حالا قربانیان تلخ‌ترین حادثه تهران به هفت نفر رسیده‌اند. دیگر خانواده‌های قاسم، حبیب، حیدر و محسن با دلشوره دیوانه‌کننده‌ای برای شناسایی اجساد کشف شده رفتند اما به خاطر متلاشی‌شدن این اجساد نتوانستند آنها را شناسایی کنند. تنها هویت یکی از اجساد کشف‌شده شناسایی شده است؛ گفته می‌شود که او جواد یکی از کسبه‌های ساختمان پلاسکو بود. اما هنوز سه جسد دیگر شناسایی نشده و خانواده‌ها و دوستان حبیب و حیدر و قاسم و محسن نگران‌تر از هر روز منتظر جواب آزمایش DNA مانده‌اند. حالا دیگر انتظار پر از امید آنها به انتظاری تلخ و پر از ناامیدی تبدیل شده است. این در حالی است که از میان چهار جسد کشف‌شده، تنها سه نفر از پیکر اجساد خارج شد و خارج‌کردن پیکر نفر چهارم منجر به متلاشی‌شدن جسد می‌شد. آن سه جسد نیز به دلیل احتمال ریزش آوار با تأییدیه مقام قضائی خارج شد. یکی از اجساد هم به علت اینکه حکم ستون را داشت خارج نشد.


برادرم را نجات ندادند


خواهر قاسم که با شنیدن خبر کشف اجساد در میان آوار امیدش را از دست داده و فریاد‌زنان برادرش را صدا می‌زند، این بار به «شهروند» می‌گوید: «برادرم زنده بود. من مطمئنم که او در موتورخانه زنده بود و نفس می‌کشید. اگر به آن پیام از موتورخانه توجه کرده بودند، الان برادرم را از دست نداده بودم. من مطمئنم که آن اجساد کشف‌شده در موتورخانه بوده‌اند. چون دقایق اولیه اعلام کردند که چهار جسد از موتورخانه کشف شده است؛ یکی از آن اجساد برادرم است. او زنده بود. اگر به آن پیام توجه کرده بودند، شاید الان چهار نفر زنده بودند که برادرم هم جزو آنها بود. ما گفتیم؛ ولی کسی توجه نکرد. می‌گفتند آن پایین موبایل آنتن نمی‌دهد که کسی بخواهد پیام بدهد یا تماسی بگیرد. برادرم رفت. با اینکه جسدها هنوز شناسایی نشده است، اما دیگر مطمئن هستیم برادرم رفته است. این همه امید داشتیم، این همه انتظار کشیدیم حالا باید برویم و جسد قاسم را شناسایی کنیم. باید منتظر آزمایش‌ها باشیم تا هویت اجساد مشخص شود. ما و خانواده‌های حبیب و محسن و حیدر به‌شدت ناراحت هستیم. اصلا فکرش را هم نمی‌کردیم که این اتفاق بیفتد. اینکه می‌دانستیم بعد از ریزش همچنان زنده بودند ما را عذاب می‌دهد؛ یعنی آن زیر چه بلایی سرشان آمد و چقدر عذاب کشیدند. این فکرها ما را نابود کرده است.»


آخرین تماس


حیدر یکی از کارگران ٣٥ ساله‌ای بود که زیر آوار ماند. می‌گویند آخرین تماسش را در موتورخانه با همکارش گرفته است. حیدر تماس گرفت و برای نجات اشک ریخته  و التماس کرده است؛ اما او و همکارانش را پیدا نکردند. یکی از همکاران حیدر، حبیب، قاسم و محسن که آخرین‌بار حیدر در موتور‌خانه با او صحبت کرده است، در گفت‌وگو با «شهروند» ماجرای آن روز را روایت می‌کند: «من هم کارگر تأسیساتی در قسمت آسانسور کار می‌کردیم. شیفت بعدازظهر بودیم. ٧ ساعت در روز  در آن ساختمان کار می‌کردم و صبح‌ها هم با چرخ کار می‌کردم. دو فرزند ٩ ساله دو قلو دارم و یک دوقلو هم در راه دارم؛ ولی تنها ماهی ٨٠٠‌هزار تومان حقوق می‌گرفتم. حبیب، قاسم، محسن و حیدر  را از نزدیک می‌شناختم. ما با هم همکار بودیم و هر روز همدیگر را می‌دیدیم. آن روز هم وقتی به من خبر رسید که این حادثه رخ داده، بلافاصله خودم را به ساختمان پلاسکو رساندم. جمعیت زیادی آنجا بودند. هنوز هم نمی‌دانستم که چه کسانی از همکارانم قربانی شده‌اند. خیلی ترسیده بودم. واقعا وحشتناک بود. در میان آن همه جمعیت چند نفر از همکارانم که آنها هم کارگر ساختمان پلاسکو بودند را دیدم. از آنها پرسیدم چه کسی داخل است. با گریه گفتند حبیب، قاسم، حیدر و محسن. خیلی ناراحت شدم؛ دلم می‌خواست خودم بروم داخل و نجاتشان دهم. با این حال مجبور بودیم که صبر کنیم. دقیقا یادم می‌آید. ساعت یک ظهر بود. دو ساعتی از فرو ریختن ساختمان می‌گذشت که موبایل یکی از همکارانم زنگ خورد. اتفاقا تلفنش دستم بود. گوشی را برداشتم؛ باور نمی‌کردم، حیدر بود. اشک می‌ریخت و با گریه می‌گفت: «ما در موتورخانه هستیم. تروخدا نجاتمان بده.» حیدر گریه می‌کرد و التماس می‌کرد. دستانم می‌لرزید. به او گفتم نگران نباش الان می‌آییم و نجاتتان می‌دهیم. کل مکالمه ما ١٠ ثانیه هم طول نکشید. بلافاصله تماس قطع شد و من هم به سراغ بقیه رفتم. موضوع را گفتم. اما من خودم صدای حیدر را شنیدم. التماس‌هایش را شنیدم. حداقل می‌دانم که تا ساعت یک زنده بودند. از آن ساعت به بعد را نمی‌دانم. اینکه با حیدر صحبت کردم و گریه‌هایش را دیدم برایم خیلی سخت است. نمی‌توانم تحمل کنم. صدای حیدر مرتب در گوشم است. کاش می‌شد کاری برای آنها انجام داد. کاش می‌شد نجاتشان داد. بیچاره خانواده‌هایشان هر لحظه عذاب می‌کشند.»

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر