دولت وفاق پزشکیان، اسپانسر رسانههای دلواپس
در اکوسیستم رسانهای بیمار ایران، تضادی تلخ و ساختاری، حیات حرفهای روزنامهنگاری را به گروگان گرفته است. در شرایطی که اقتصاد مطبوعات زیر فشار خردکننده نفسهای آخر را میکشد و بسیاری از روزنامههای ریشهدار، مستقل و پرمخاطب کشور برای بقا و پرداخت حقوق حداقلی اصحاب قلم «دست و پا میزنند»، سازوکار توزیع منابع عمومی، نه تنها مرهمی بر این زخم نیست، که خود به ابزاری برای تشدید نابرابری و تعمیق بحران بدل شده است.
به گزارش سایت دیدهبان ایران، در اکوسیستم رسانهای بیمار ایران، تضادی تلخ و ساختاری، حیات حرفهای روزنامهنگاری را به گروگان گرفته است. در شرایطی که اقتصاد مطبوعات زیر فشار خردکننده هزینههای کاغذ، سقوط درآمدهای تبلیغاتی و تنگناهای معیشتی، نفسهای آخر را میکشد و بسیاری از روزنامههای ریشهدار، مستقل و پرمخاطب کشور برای بقا و پرداخت حقوق حداقلی اصحاب قلم «دست و پا میزنند»، سازوکار توزیع منابع عمومی، نه تنها مرهمی بر این زخم نیست، که خود به ابزاری برای تشدید نابرابری و تعمیق بحران بدل شده است.
متولی اصلی این سازوکار، یعنی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، که قاعدتاً باید نقش حمایتی و تنظیمگرانه برای حفظ تنوع و سلامت فضای رسانهای ایفا کند.
در عمل به توزیعکنندهی نوعی «رانت سیاسی» از محل آگهیهای دولتی تبدیل شده است. این وزارتخانه در برابر این پرسش اساسی قرار دارد که بر اساس کدام منطق حرفهای یا منافع ملی، بودجه عمومی که باید صرف حمایت از رسانههای شناسنامهدار و جریانساز شود، به جیب نشریات کممخاطب، بیهویت و جناحی سرازیر میگردد؟ در این شرایط بغرنج، این تخصیص رانت چه معنایی دارد جز تنبیه رسانههای مستقل و رانت دادن به ارتباطات سیاسی؟ این انحراف نظاممند در توزیع منابع، اکوسیستم رسانه را مسموم کرده و به جای تقویت اطلاعرسانی، به تغذیه «شبهرسانههایی» میانجامد که صرفاً برای مصرف داخلی یک جناح خاص و با اتکا به بودجه عمومی منتشر میشوند.
مصداق بارز و کلاسیک این پدیده، پارادوکسی به نام روزنامه «عصر ایرانیان» است؛ نشریهای که علیرغم انتشار روزانه، کمتر چشمی آن را روی دکههای مطبوعاتی رصد میکند، اما صدای آن به شکلی نامتناسب از بلندگوهای رسمی شنیده میشود. این نشریه که در سال ۱۳۸۸ توسط بیژن نوباوهوطن راهاندازی شد، نمونهای کامل از رسانههایی است که حیاتشان نه به مخاطب و تیراژ، که به نفوذ سیاسی و رانتهای دولتی گره خورده است. نوباوه، کهنه-خبرنگار صداوسیما در لندن و سازمان ملل، نماینده ادوار مجلس و عضو شورای نظارت بر صداوسیما، با اتکا به همین پیشینه که خود مصداق بارز «تعارض منافع» است، مدلی از رسانهداری را بنا نهاده که در آن، اعتبار و نفوذ سیاسی گردانندگان، جایگزین مخاطب واقعی شده است. در این مدل، گزارشهای یک روزنامه جناحی کمتیراژ، نه به اتکای قدرت خود، که به لطف بازتاب مکرر در بخشهای خبری رسانه ملی، ضریب میگیرد.
اما این حیات رانتی، تنها به نفوذ معنوی خلاصه نمیشود. وجه ویرانگر ماجرا، تأمین مالی این روزنامه کممخاطب از محل همان آگهیهای دولتی است که وزارت ارشاد متولی آن است. درحالیکه بودجه حمایتی قاعدتاً باید بر اساس تیراژ و نفوذ واقعی توزیع شود، «عصر ایرانیان» مصداق رسانههایی است که با بهرهگیری از نفوذ سیاسی صاحبانشان، این منطق را دور میزنند. طبق آمار رسمی خود وزارت ارشاد، این روزنامه تنها در چهار ماه نخست سال ۹۹، بیش از یک میلیارد ریال(معادل نزدیک به شش هزار دلار) آگهی دولتی دریافت کرده است و در روزهای اخیر نیز به شهادت آرشیو وب سایت این نشریه تقریبا هر روز نیمه پایین صفحه اول این نشریه که گرانترین بخش روزنامه به حساب میآید با آگهیهای دولتی فرش شده است. این نشریه در زمره آن ۳۰ درصد از روزنامههای ظاهراً خصوصی قرار میگیرد که مالکان واقعی آنها از مقامات حکومتی هستند و علیرغم تیراژ ناچیز، در صدر فهرست دریافتکنندگان پول عمومی قرار دارند. این در حالی است که آییننامه رسمی، دریافت آگهی را منوط به «کثیرالانتشار» بودن (توزیع در حداقل ۱۷ استان) کرده است. این تناقض آشکار و نادیده گرفتن عامدانه قانون ، نشان میدهد که در توزیع این منابع، معیارهای نامرئی و رانت سیاسی، نقشی پررنگتر از تیراژ و مخاطب ایفا میکنند.
خط مشی رسانهای «عصر ایرانیان» بهروشنی کارکرد این ابزار سیاسی را نشان میدهد. این روزنامه عملاً به تریبون جریان موسوم به دلواپس و مخالف سرسخت برجام بدل شده است. تیترهای اصلی آن، از «مرگ پارادایم برجامی» تا «برجام، موزه عبرت»، آشکارا رویکردی هجومی نسبت به دیپلماسی و تعامل با غرب را نمایندگی میکند. در این میان، پوشش گسترده و مستمر دیدگاههای دکتر سعید جلیلی در تیترهای صفحه اول، که از رهبران فکری این جناح است، شائبه وجود یک رابطه ارگانیک را تقویت میکند. اما این هماهنگی تصادفی نیست. علت انعکاس نامتناسب محتوای «عصر ایرانیان» در رسانه ملی را باید در حلقه قدرتی جستجو کرد که اکنون در سازمان صداوسیما مستقر است. با حضور وحید جلیلی، برادر سعید جلیلی، در جایگاه قائممقام فرهنگی و رئیس ستاد تحول رسانه ملی—جایگاهی که از آن به عنوان «رئیس در سایه» سازمان یاد میشود—خط مشی خبری سازمان به سمت گفتمان این جناح سوق یافته است. در چنین فضایی، روزنامه بیژن نوباوه (که خود ناظر مجلس بر صداوسیما بوده) به عنوان بازوی مکتوب این جریان عمل میکند. گزارشهایش در تلویزیون بازتاب مییابد و تیترهایش با هماهنگی کامل، پروپاگاندای رسانه ملی را تکمیل میکند.
«عصر ایرانیان» نمونهی کاملی از یک «شبهرسانه» است که موجودیت آن نه بر پایه مخاطب و تأثیرگذاری مستقل، که بر شالوده رانت سیاسی و رسانهای شکل گرفته است. در حالی که رسانههای مستقل و قدیمی برای بقا تقلا میکنند، این نشریه با اتکا به ساختار معیوب توزیع آگهی در وزارت ارشاد، از بودجه عمومی ارتزاق کرده و همزمان با کمک بلندگوی انحصاری صداوسیما، صدایی بلندتر از اندازه واقعیاش تولید میکند. این چرخه معیوب، که مشخص نیست به چه دلیل توسط وزارت ارشاد دولت پزشکیان ادامه مییابد، نه تنها انحراف کارکرد رسانه از اطلاعرسانی به تبلیغات جناحی است، بلکه مصداق بارز تضییع حقوق عمومی و نابودی اعتماد به نفس قشر زحمتکش روزنامهنگار است. در یک فضای سالم، تیراژ و مخاطب، بقا را تعیین میکنند، اما تجربه «عصر ایرانیان» نشان میدهد چگونه حمایتهای رانتی وزارت ارشاد میتواند روزنامهای حاشیهای را به ابزاری برای تبلیغ منافع یک اقلیت پرنفوذ بدل کند؛ وضعیتی که در آن، به تعبیر دقیقتر، «دست محفل در جیب مردم» است و اعتماد عمومی، قربانی بزرگ این مهندسی رسانهای میشود.