پشت پرده انتقال موزه قرآن و تعطیلی موزه آب سعدآباد چیست؟
خبر انتقال ناگهانی موزه ملی قرآن از چهارراه سپه به مجموعه سعدآباد، همچون صاعقهای بر بدنه فرهنگ ایران فرود آمد

خبر انتقال ناگهانی موزه ملی قرآن از چهارراه سپه به مجموعه سعدآباد، همچون صاعقهای بر بدنه فرهنگ ایران فرود آمد. این اقدام که بدون پیشینهای از مشورت با جامعه موزهداری یا انتشار عمومی اسناد توجیهی صورت گرفت، سوالات بیپاسخ فراوانی را برانگیخت. در مرکز این جنجال، نه تنها جابجایی یک نهاد فرهنگی، که تعطیلی موزه آب، مرکزی با سه دهه سابقه در آموزش مدیریت منابع آبی، قرار دارد. تناقضات این تصمیم از نخستین نگاه آشکار است: چگونه میتوان موزهای با معماری اختصاصی طراحیشده برای قرآن را به ساختمانی با کاربری پیشین موزه آب منتقل کرد، در حالی که هیچ سنخیتی میان اهداف این دو نهاد وجود ندارد؟ سکوت مرموز تصمیمگیرندگان، حضور نامهای بدون امضای شفاف، و تخلیه قهری موزه آب با برداشتن تابلوهای آن در روشنایی روز، همگی بر ابهامات افزودهاند.
موزهها؛ قربانیان سلیقه یا سوءمدیریت؟
موزهها تنها ویترینهای نمایش اشیا نیستند؛ آنها آرشیو زنده تاریخ، فرهنگ و هویت یک ملتاند. تعطیلی ناگهانی موزه آب سعدآباد پس از سه دهه فعالیت، و انتقال اجباری موزه ملی قرآن از چهارراه سپه به این مکان، زنگ خطری برای تمام نهادهای فرهنگی ایران است. این موضوع، فراتر از یک جابجایی فیزیکی و بازتعریف رابطه نهادهای فرهنگی با قدرت سیاسی است. موزه آب، در سال ۱۳۷۵ با مشارکت «کاخ موزه سعدآباد» (وابسته به میراث فرهنگی) و «مؤسسه گنجینه ملی آب ایران» (زیرمجموعه وزارت نیرو) تأسیس شد. هدف اصلی آن، طبق ماده ۳ قرارداد ۱۹ مادهای مورخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۵، «احیای میراث آبی ایران و آموزش فناوریهای تاریخی مدیریت آب» بود. این موزه در طول فعالیتش، میزبان دهها پژوهش بینالمللی درباره قناتها، سدهای تاریخی و بحران آب بود. در مقابل، موزه ملی قرآن که ساخت بنای آن از پیش از انقلاب آغاز شده بود، بعدها با پیگیری حسن حبیبی (معاون اول رئیسجمهور وقت) و امضای سید محمد خاتمی، در چهارراه سپه افتتاح شد. معماری این موزه، به گونهای بود که فضایی مقدس و در عین حال تعاملی برای نمایش نسخ خطی قرآن فراهم کند. حالا، در دولت چهاردهم، این دو موزه در تقابلی عجیب قرار گرفتهاند: یکی قربانی میشود تا دیگری زنده بماند. حجتالاسلام فخرالدین صابری، مدیر موزه قرآن، در مصاحبهای ادعا کرده: «انتقال به سعدآباد دسترسی بازدیدکنندگان را بهبود میبخشد». اما واقعیت این است که سعدآباد خود در منطقهای ترافیکی و با محدودیت تردد خودروهای شخصی قرار دارد. مسعود پزشکیان، در نامهای به این انتقال مجوز داد، اما هیچ توضیحی درباره تضمین امنیت آثار قرآنی در ساختمان جدید نداده است. سوال کلیدی: آیا این تصمیم واقعاً مبتنی بر مطالعات کارشناسی است یا فشار نهادهای خاص؟ جایگزینی موزه قرآن به جای موزه آب—که پیشتر در همسایگی کاخهای سلطنتی فعالیت میکرد—شاید تلاشی برای بازتعریف هویت این مجموعه تاریخی به عنوان فضایی همسو با گفتمان حاکم باشد.
شاهبیت تراژدی اینجاست که تعطیلی موزه دقیقاً در اوج بحران آبی ایران رخ داده است. مسئولان به جای تقویت این مرکز آموزشی، ترجیح دادهاند آن را قربانی مناسبات ناشناخته کنند. گفتههای احمد محیط طباطبایی، رئیس ایکوم ایران درباره عدم تمایل وزارت نیرو به تداوم همکاری، گویای اختلافات پشت پرده بر سر بودجه یا اولویتهای سیاسی است. نگرانی اصلی، احتمال انتقال مجموعههای بینظیر این موزه به انبارهای تاریک یا نابودی تدریجی آنهاست، سرنوشتی که برای بسیاری از گنجینههای تاریخی ایران تکرار شده است.
پیامدهای اقتصادی و فرهنگی انتقال موزهها
موقعیت مکانی هر دو موزه به گونهای است که به عنوان قطبهای جذب گردشگر، حیات اقتصادی مناطق اطراف خود را شکل دادهاند. فروشگاههای صنایع دستی، کافههای سنتی، مراکز اقامتی و خدمات گردشگری در مجاورت این موزهها، سالهاست که بخشی از درآمد خود را مدیون حضور بازدیدکنندگان داخلی و خارجی هستند. با تعطیلی ناگهانی موزه آب، این چرخه اقتصادی در محدوده سعدآباد با اختلال جدی مواجه خواهد شد؛ کاهش عبورومرور مخاطبان نه تنها کسبوکارهای کوچک را تهدید میکند، بلکه ممکن است به تعطیلی برخی از این واحدها بینجامد. از سوی دیگر، انتقال موزه قرآن به منطقهای جدید با وجود ادعای دسترسی بهتر، نیازمند زمان قابل توجهی برای جذب دوباره مخاطبان و احیای چرخه اقتصادی پیرامون آن است. هزینههای مالی این جابجایی نیز از جنبههای نگرانکننده این تصمیم است. آمادهسازی ساختمان کسراییان در مجموعه سعدآباد که پیشتر میزبان موزه آب بود، مستلزم بازسازیهای اساسی، نوسازی سیستمهای امنیتی و تطبیق فضا با استانداردهای موزهداری مدرن است.
این فرآیند نه تنها بودجه قابل توجهی از وزارت میراث فرهنگی را مصرف میکند، بلکه ممکن است به دلیل نیاز به استفاده از مواد اولیه مرغوب و نیروی کار متخصص، هزینههای پیشبینی نشدهای را نیز تحمیل نماید. علاوه بر این، جابجایی آثار نفیس قرآنی با توجه به حساسیت این اسناد تاریخی، نیازمند به کارگیری تجهیزات ویژه و هماهنگی با مراکز بینالمللی حفاظت از میراث فرهنگی است که خود بر پیچیدگی مالی این طرح میافزاید. از طرف دیگر، موزه آب به عنوان نخستین نهاد تخصصی در حوزه مدیریت منابع آبی ایران، نقشی فراتر از نمایش ابزارهای تاریخی ایفا میکرد. این موزه با برگزاری کارگاههای آموزشی، نمایش مستندهای علمی و ارائه دادههای مربوط به تغییرات اقلیمی، به یکی از پایگاههای اصلی آگاهیبخش عمومی در مواجهه با بحران کمآبی تبدیل شده بود. تعطیلی آن برابر است با محرومیت جامعه از دسترسی به اطلاعاتی که میتوانست در اصلاح الگوی مصرف آب خانگی و کشاورزی مؤثر باشد. به ویژه برای نسل جوان که ارتباط کمتری با روشهای سنتی مدیریت آب دارند، حذف این مرکز آموزشی به معنای قطع یک حلقه واسط حیاتی در انتقال دانش بومی به شیوههای نوین است.
تزلزل در هویت مکانی و گسست فرهنگی
موزهها تنها محل نگهداری اشیا نیستند، بلکه حافظان خاطره جمعی و بازتابدهنده روح یک تمدن محسوب میشوند. موزه آب با نمایش سامانههای قنات، ابزارهای تقسیم آب و اسناد تاریخی مرتبط با مهندسی آبیاری، روایتی ملموس از نبوغ ایرانیان در غلبه بر محدودیتهای طبیعی ارائه میداد. تعطیلی این موزه، بخشی از این روایت را از حافظه عمومی حذف میکند و خطر تحریف تاریخ فناوریهای بومی را افزایش میدهد. از طرف دیگر، انتقال موزه قرآن—که در مکان قبلی خود به نماد تعامل دین با هنرهای مدرن تبدیل شده بود—به فضایی با پیشینه کاملاً متفاوت (موزه آب)، هویت مکانی این نهاد را دچار تناقض میسازد. این اقدام میتواند به ایجاد دوگانگی در ادراک مخاطبان از کارکرد موزه بینجامد؛ به ویژه آنکه مجموعه سعدآباد پیشینهای به عنوان مقر حکومتی دارد و این تغییر مکان، ممکن است ماهیت مردمی موزه قرآن را تحت تأثیر قرار دهد. از طرفی نحوه اجرای این طرح بدون انتشار اسناد کارشناسی یا مشورت با انجمنهای موزهداری آسیبی جدی به اعتبار نهادهای فرهنگی وارد میآورد. موزه قرآن که زمانی الگوی مدیریت هیئتامنایی و مستقل بود، اکنون درگیر تصمیمی شده که خارج از چارچوبهای حرفهای صورت گرفته است. این موضوع نه تنها مشارکت بخش خصوصی و نهادهای علمی در آینده را با تردید مواجه میکند، بلکه ممکن است به الگویی برای دخالتهای سلیقهای در مدیریت سایر موزهها تبدیل شود. پرسش بیپاسخ این است: آیا میتوان به تداوم فعالیت علمی موزهها در سایه چنین تصمیمگیریهای شتابزده امیدوار بود؟
بازیگران ناپیدای یک نمایش نامتعارف
سکوت سنگین نهادهای مسئول از وزارت میراث فرهنگی تا وزارت نیرو، حاکی از وجود بازیگران پنهان در پشت این تصمیمگیری است. نامه بدون شرح مسعود پزشکیان تنها نوک کوه یخ است. این جابجایی دوگانه که بیشتر به یک کودتای فرهنگی شباهت دارد، آینده موزهداری ایران را در هالهای از تردید فرو برده است. سوالات بیپاسخ همچون کابوسی بر ذهن جامعه علمی سنگینی میکند: آیا این اقدام، پیشدرآمدی برای بازتعریف روایت تاریخی از طریق جابجایی نمادهاست؟ آیا موزهها، به عنوان آخرین سنگرهای حافظ حافظه جمعی، قربانی بازیهای سیاسی خواهند شد؟ تنها نکته واضح این است که تاریخ قضاوت سختی در انتظار تصمیمگیرندگان امروز خواهد داشت. هر اقدام خودسرانه در حوزه فرهنگ آن هم بدون مطالعه پیامدهای بیننسلی، به بهای نابودی بخشی از هویت ملی تمام میشود. آیا مسئولان به جای فرار از میراث گذشته، حاضرند پاسخگوی آیندگان باشند؟ پاسخی که تنها زمان آن را فاش خواهد کرد...