آخرین گرگ خاکستری هیتلر؛ اتواسکورتسنی از عملیات بلوط تا پرش بلند در ایران+تصاویر
اتو اسکورتسنی تکاور آلمانی و افسر وافن اس اس بود که در زمان جنگ جهانی دوم، عملیات بسیار مهمی را برای آلمان نازی انجام داد. اتواسکورتسنی در جنگ جهانی دوم دست کم دو بار طراحی و فرماندهی عملیات در خاک ایران را بر عهده داشت. این تکاور اس اس در عملیات «فرانسوا »با فرماندهی چتربازان آلمانی و کمک لرها و عشایر خطوط راه آهن و لوله های نفت را منفجر کرد و در عملیات «پرش بلند » به دنبال قتل سران متفقین در تهران بود. عملیاتی که «ک. گ. ب» مدعی است با کمک امیر و گوهر وارطانیان و تعدادی از جوانان چپ ایرانی آن را خنثی کرده است. او پس از جنگ نیز برای بسیاری از کشورهای مختلف، از جمله آمریکا عملیات انجام داد و با تشکیل سازمانهایی مانند پالادین گروپ در قالب یک شرکت امنیتی خصوصی به تربیت چریک ادامه داد. این تکاور قابل که به چند زبان مسلط بود، در طول جنگ با انجام عملیات خطرناک، هم در میدان جنگ و پس از آن نیز به سیآیای «CIA» و موساد، پیوست و هم معلم یاسر عرفات بود. در این گزارش دیده بان تاریخ با این تکاور آلمانی آشنا می شویم

به گزارش سایت دیده بان ایران؛ «اوتو اسکورتسنی» مرد روزهای سخت هیتلر بود. افسری خشن با دیدگاهی منحصربهفرد که فرماندهی نخبهترین واحدهای ارتش نازی را بر عهده داشت.
مردی با چهرهای زخمی که سالها جنگ، از او مبارزی سرسخت ساخته بود. داستان زندگی او، از اروپای بههمریختهٔ دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی شروع شد. سالهای پرآشوب و خشنی که حتی داشتن زخمی روی صورت، نشانهٔ شجاعت و افتخار به شمار میرفت. زخمی که تا پایان، مسیر زندگی «گرگ خاکستری» هیتلر را دگرگون کرد. در ۱۹۲۸ میلادی/ ۱۳۰۷ شمسی، اسکورتسنیِ ۲۰ ساله که هنوز در کالج فنی وین درس میخواند، چیزی را که در زندگی به دنبالش بود، دریافت کرد. زخمی عمیق روی گونه، که درنتیجهٔ یکی از دوئلهای معروف در دانشکده، با شمشیر روی صورتش ایجادشده بود و به او ظاهری خشن میداد. این «زخم افتخار» (با آلمانی، «schmisse»)، غنیمتی بود که بسیاری از جوانان آلمانی و اتریشی در اوایل قرن بیستم آرزویش را داشتند. زخمی که معمولاً در دو ئلهای برادریِ دانشگاه ایجاد میشد. دوئلهایی که پیروز واقعیِ آن، کسی بود که با زخمی بدقواره از میدان بیرون میآمد، نه کسی که این زخم را ایجاد کرده بود. در آن شرایط هیجانی و همزمان با سالهایی که آلمان در تبوتاب نظامیگری میسوخت، یک صورتِ زخمی مدرکی بود که نشان میداد صاحبش حاضر است حتی خودش را برای رسیدن به هدفی بزرگ فدا کند. اسکورتسنی سالها بعداً گفت: «دانش من از درد، با تیغ حاصل شد؛ یاد گرفتم که هرگز نترسم و هر زمان درگیر دوئلی میشوم، تمام حواسم روی گونهٔ حریفم باشد؛ همانطور که در جنگ اینگونه است. تو نمیتوانی وقت باارزشت را صرف غصه خوردن برای خودت کنی. باید هدفت را قاطعانه انتخاب کنی و به همانجا ضربه بزنی.»
اسکورتسنی در ۱۲ ژوئن ۱۹۰۸/۲۲ خرداد ۱۲۸۷، در یک خانوادهٔ اتریشی اصیل با تاریخچهای طولانی در خدمت نظامی به دنیا آمد. بیشتر کودکی و نوجوانیاش در سالهای پرآشوب جنگ جهانی اول و رکود پسازآن گذشت. با سقوط امپراتوری «هابسبورگ» و به دنبال آن، زوال اقتصاد اتریش، او بهوضوح شاهد محو شدن ابهت امپراتوری قدیم و ایجاد شرایط بد اقتصادی برای مردم ازجمله خانوادهٔ خودش بود. عواقب جنگ، روزهای سختی را برای دولتهای بازنده رقمزده و خیابانهای زیبای اتریش، هرروز شاهد درگیریهای خشن بین گروههای سیاسی مختلف بود.
در ۱۹۳۲/۱۳۱۱، او که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود، روانهٔ منطقهٔ «انگلمن» (Engelmann) وین شد تا در سخنرانی «یوزفگوبلس» (Joseph Goebbels) یکی از رهبران جنجالی حزب نازی شرکت کند. مرد دست راست هیتلر، در سخنرانی غرایش، از چراییِ مصائب اتریش گفت و اینکه چرا این مردم خوب آریایی، ناعادلانه باید تا این حد رنج ببرند و چگونه میشود مشکلات را حل کرد. سخنرانیای که طبعاً به مذاق اسکورتسنی جوان و خیلیهای دیگری که شرایط آن سالها را ناعادلانه میدیدند، خوش میآمد.
همین کافی بود تا اسکورتسنی خیلی زود، تمام و کمال جذب حزب نازی شود. زمانی که دولت اتریش در اواسط همان سال، فعالیت حزب نازی را در این کشور ممنوع اعلام کرد، اتریش به آشوب و ترور کشیده شد. اسکورتنی جوان در این زمان، به «کلوپ ژیمناستیک وین» پیوسته بود. سازمانی شبهنظامی و دست راستی که نقش مهمی در آشوبهای آن روزهای اتریش داشت و اسکورتسنی را خیلی زود به یکی از مبارزین خیابانی قابل و سرشناس تبدیل کرد. همین شهرت هم بود که بعدها وقتی او وارد ارتش شد، موقعیتهای مهمی برایش به وجود آورد.
دوران جدید
بنابر گزارش دیده بان ایران؛ در ۱۹۳۸/۱۳۱۷، هیتلر در قالب واقعهٔ «آنشلوس» (به آلمانی، «AnschluB» اتریش را ضمیمهٔ آلمان نازی کرد و این مقدمهٔ تغییرات بزرگ در اروپا بود. در جریان سقوط مسالمتآمیز اتریش، اسکورتسنی با پادرمیانی مانع درگیری سربازان نازی و گارد کاخ ریاست جمهوری اتریش شد. اقدامی که عملاً جانِ «ویلهم میکلاس» (Wilhelm Miklas) رئیسجمهور اتریش را نجات داد. پس از حملهٔ آلمان به لهستان در ۱۳۹۳/۱۳۱۸ و شروع جنگ جهانی دوم، اسکورتسنی برای خدمت در نیروی هوایی آلمان «لوفت وافه» (به آلمانی، «Luftwaffe») ثبتنام کرد، اما این درخواست، به خاطر اینکه او با ۱.۹۲ صدم متر قد، بیشازحد قدبلند و با ۳۱ سال سن، برای آموزش پرواز بیشازحد مسن بود، رد شد. درنتیجه به بازوی نظامی حزب نازی «وافن – اساس» (Waffen-SS) پیوست.
پیشزمینهٔ مهندسی اکورتسنی، اینجا به کارش آمد و خیلی زود فرماندهانش را تحت تأثیر قرار داد. او بهعنوان افسر فنی در لشگر زرهی دوم «اس اسداس» رایش (۲nd SS Panzer Division Das Reich) رایش، در نبردهای هلند و فرانسه به سال ۱۹۴۰/۱۳۱۹ شرکت کرد. سپس در ۱۹۴۱/۱۳۲۰، در جریان شورش افسران یوگسلاوی برای سرنگونی دولت نزدیک به هیتلر، اسکورتسنی و همرزمانش موفق شدند، ۵۴ سرباز و سه افسر شورشی را اسیر کنند.
اتفاقی که برای او، اولین ارتقای درجهاش را به دنبال داشت. دو ماه بعد در عملیات «بارباروسا» آلمانیها از مرزهای شوروی گذشتند و سه میلیون سرباز، از بالتیک تا دریای سیاه به قلب شوروی یورش بردند. واحد رزمی اسکورتسنی در نوک پیکان این حملات بود. بهعنوان یک افسر مهندسی، اسکورتسنی بیش از آنکه نقشی در درگیرها ایفا کند، مسئولیت نگهداری خودروهای واحد زرهی را داشت، اما قرارگیری در نوک پیکان بزرگترین عملیات نظامی تاریخ، موجب شد تا او خواسته یا ناخواسته، درگیر نبردهای زیادی شود. تا اینکه سرانجام در دسامبر آن سال (زمانی که پیش روی بیرحمانهٔ آلمانیها، زیر فشار سرمای منجمدکنندهٔ زمستان روسیه متوقف شد) همهچیز تغییر کرد. حالا نوبت پاسخ ارتش سرخ بود. با آغاز ضد حملات سنگین شورویها، آلمانها برای نخستین بار تلفات سنگینی را در طول نبردهای جنگ جهانی دوم تجربه کردند. تلفاتی که اسکورتسنی هم از آن بینصیب نماند. او از پشت سر هدف ترکش توپخانه قرار گرفت، اما فقط حاضر به پذیرش یک بانداژ ساده شد تا پستش را برای مدت طولانی خالی نگذارد. همانند زخم روی صورتش، زخم روی سرش هم نشان شجاعت او تلقی شد و شانس زیادی برایش آورد. این زخمها برای او مدال «صلیب فولادی» («آیرون کراس») را به دنبال داشت. اولین مدال از مجموعهٔ بیش شمار افتخاراتی که بعداً دریافت کرد. از همینجا، دوران او در کنار سربازان معمولی به پایان رسید. زخم سرش بهقدر جدی بود که باوجود مقاومت اولیه در برابر بستری شدن، او را به برلین بازگرداندند تا تحت درمان قرار گیرد. در همان زمان، کماندوهای انگلیسی با حمله به قلب اروپا، استحکامات آلمانی را هدف گرفتند و خیلی زود به تیتر بسیاری از روزنامهها تبدیل شدند. ایدهای که خیلی زود آلمانیها را هم تحت تأثیر قرار داد؛ نیروهای ویژهای که میتوانستند از پس نبردهایی بربیایند که ارتشهای بزرگ (به خاطر شرایط مختلف انسانی یا جغرافیایی)، حتی خواب انجام موفقشان را هم نمیدیدند.
اسکورتسنی در طول دوران نقاهتش و تحت تأثیر این اخبار، به ایدهٔ نیروهای ویژه علاقهمند شد؛ او هر منبع در دسترسی را که میتوانست، مطالعه کرد و دربارهٔ عملیاتهای نامنظم، با هرکسی که ممکن بود به صحبت پرداخت. در اوایل ۱۹۴۳/۱۳۲۲، ایدههای او دربارهٔ تشکیل نیروهای ویژهای برای عملیات پارتیزانی، موردتوجه «ارنستکالتن برنر» (Ernst Kaltenbrunner) فرمانده جدید حفاظت ارتش قرار گرفت. فرمانده قبلی حفاظت رایش، «راینهاردهایدریش» (Reinhard Heydrich) به دست کماندوهای چکِ آموزشدیده توسط انگلیسیها، ترور شده بود. بهاینترتیب، کالتن برنر بیش از هر کس دیگری نسبت به مؤثر بودن اینگونه سربازان و عملیاتها توجه نشان داد. او بهعنوان یک فرمانده اتریشی نازی، اسکورتسنی را از قدیم به یادداشت، خصوصاً از روزهایی که او در خیابانهای وین، مبارزی خیابانی بود. درنتیجه سفارش کرد تا او را به سرپرستی نخستین یگان کماندویی آلمان منصوب کنند. بهاینترتیب، واحد آموزش نیروهای ویژهٔ او با عنوان «گروه شکاری فریدنتال» (Fridenthal Hunting Group) رسماً در نزدیکی برلین تشکیل شد و خیلی زود مأموریتهای مهمی را بر عهده گرفت.
فصل شکار
تابستان همان سال، اوتو در نخستین مأموریت واحد خود و در قالب عملیات «فرانسوآ»، چتربازانی را روانهٔ ایران کرد تا قبایل محلی را تشویق کنند که با حمله به خطوط راهآهن، ارتباط بین متفقین و شوروی را مختل کنند. تا ژوئیه، عملکرد او موردتوجه هیتلر قرار گرفت و در بیست و ششم همان ماه، به سرفرماندهی مخفی هیتلر در شرق پروس («آشیانهٔ گرگ») فراخوانده شد.
این مقدمهای بود برای سپردن دومین مأموریت به واحد اسکورتسنی، همان مأموریتی که او را به شهرت رساند. دو روز قبل از ملاقات اسکورتسنی با هیتلر «بنیتوموسولینی» دیکتاتور ایتالیایی توسط نیروهای مردمی بازداشت و از قدرت کنار گذاشتهشده بود. هیتلر که نگران کنار کشیدن ایتالیا از جنگ بود، میخواست تا متحد سابقش مجدداً به قدرت بازگردد. وقتی دولت جدید ایتالیا از اجرای خواستهٔ هیتلر سرباز زد، هیتلر دستور داد تا موسولینی را – پیش از آنکه ایتالیاییها بتوانند به متفقین تسلیمش کنند – نجات دهند. طبیعتاً اسکورتسنی و نیروهای ویژهاش، انتخاب شمارهٔ یک برای این کار بودند. زه زودی جلسهها شروع و نقشهها کشیده شد. برنامهریزی عملیات، با مخفیکاری کامل جلو رفت و تجهیزات موردنیازش تا اوایل ماه اوت، به پایگاه هوایی «پراتیکادیماره» (Pratica di Mare) در نزدیکی رم رسید. سپس جستوجو برای یافتن مخفی گاه موسولینی شروع شد.
شایعات زیادی دربارهٔ محل نگهداری او وجود داشت. دراینبین، جزیرهٔ کوچک «پونزا» در سواحل غربی ایتالیا و جزیرهٔ «ساردینیا» محتملترین مقاصد به نظر میرسیدند. بهاینترتیب چندین عملیات شناسایی هوایی و دریایی انجام شد که در یکی از آنها، هواپیمای حامل اسکورتسنی سرنگون شد. البته او جان سالم به در برد. از اوایل پاییز با طولانی شدن جستوجو، عملاً دیگر زمان به ضرر عملیات سپری میشد.
در سوم سپتامبر ۱۹۴۳ (۱۱ شهریور ۱۳۲۲)، متفقین وارد ایتالیا شده بودند و چند روز بعد، دولت این کشور رسماً تسلیم متفقین شد. پاسخ هیتلر قاطع بود. او سریعاً نیروهای خود را به جنوب گسیل داشت تا خطوط جنوبی را حفظ کنند، اما چیزی که درواقع میخواست، این بود که ایتالیا به جنگ برگردد. در همین زمان، مردان اسکورتسنی سرانجام یک پیام رادیویی را شنود کردند که از عملیات گستردهٔ امنیتی در اطراف کوه «گران ساسو» (Gran Sasso) در شمال شرق رم خبر میداد. منطقهای که شهرتش را بیشتر مدیون پیست اسکی و هتل لوکسی بود که تنها از طریق یک خط تله کابین به پایین کوه، با دنیای بیرون ارتباط داشت. اسکورتسنی خیلی زود قانع شد که اینجایی است که در آن، از موسولینی نگهداری میکنند.
عملیات بلوط
هشتم سپتامبر، اسکورتسنی شخصاً پرواز شناسایی را روی هتل انجام داد و فهمید که هتل برای حملهٔ مستقیم، وضعیت نامناسبی دارد. بااینحال، منطقهٔ کوچکی نزدیک هتل بود که میتوانست برای فرود گلایدر مورداستفاده قرار گیرد. نقشهٔ اسکورتسنی هم بر همین اساس، پایهریزی شد. او تصمیم داشت که ابتدا نیروهای خود را با گلایدر به کوهستان برساند و بعدازآن، کماندوها بیسروصدا هتل را بگیرند. این در حالی بود که نیروهای هوابرد ارتش نیز، ایستگاه تلهکابین پایین کوه را اشغال میکردند. سپس موسولینی با تلهکابین به پایین فرستاده میشد و با امنیت کامل، پرواز میکرد. این طرح بعدازآن مطرحشدن، موافقان چندانی نداشت. حتی نیروی هوایی معتقد بود که در عمل، شانس موفقیت کمتر از ۲۰ درصد است. باوجوداین، هیچچیز نظر اسکورتسنی را تغییر نداد تا عملیات خود را – که حالا «عملیات بلوط» خوانده میشد – اجرا کند.
برنامهٔ عملیات برای ۱۲ سپتامبر ریخته شده بود قرار بود نیروهای اسکورتسنی در ساعت هفت صبح، کنار هتل فرود بیایند. یعنی زمانی که جریان باد در کوهستان، ملایمتر بود. نقشه این بود که از فرودگاهی نزدیک گرن ساسو بلند شوند، اما صبح موعود با صدای بمبافکنهای آمریکایی آغاز شد که تمام باند فرود موردنیاز اسکورتسنی را با بمبهای خود در هم کوبیده بودند. درنتیجه برنامه با تأخیر مواجه شد. بهاینترتیب ۱۲ گلایدر (هواپیمای بدون موتور) او تا ۵/۱۲ ظهر موفق به برخاستن نشدند. بااینهمه درنهایت و با آغاز برنامه، همگی سالم به مقصد رسیدند، جز یکی که هنگام فرود دچار سانحه شده و چندنفری را زخمی کرده بد. اولین گلایدر که حامل خود اسکورتسنی بود، در ۲۰ متری هتل به زمین نشست. اسکورتسنی قصد درگیری با پلیس نظامی ایتالیا را – که حفاظت از موسولینی را بر عهده داشتند – نداشت. برای همین، یکی از ژنرالهای ایتالیایی را با خود آورده بود و امیدوار بود حضورش کافی باشد. او بهمحض فرود، ژنرال ایتالیایی را قبل از خودش از هواپیما خارج کرده و ایتالیاییها که از فرود نابهنگام و یکی پس از دیگری هواپیماها جاخورده بودند، حتی تلاشی برای مقابله نکردند. درنهایت بدون شلیک حتی یک گلوله، موسولینی در دستان اسکورتسنی بود.
موسولینی پس از فرار، بهسوی آشیانهٔ گرگ پرواز کرد تا با هیتلر ملاقات کند. او سپس به شمال ایتالیا – که در اشغال آلمان بود – برگشت و با تأسیس دولتی، تلاش کرد با جمعکردن باقیماندهٔ ارتش ایتالیا به جنگ برگردد. از سوی دیگر، اسکورتسنی – که حالا مدالهای جدیدی روی سینهاش سنگینی میکرد – به درجهٔ سرگردی ارتقا یافت. او ناگهان به شهرتی باورنکردنی رسیده و حالا سوپر قهرمان نازیها بود. یوزف گوبلس – مردی که اسکورتسنی، سالها پیش با الهام از او به حزب نازی پیوسته و حالا «وزیر تبلیغات» رایش شده بود – شخصاً در باب قهرمانیهای او در رسانهها قصهها میبافت و نامش را روزبهروز بیشتر روی زبانها میانداخت. عملیاتهای بعدی او نیز بر گسترش شهرتش افزود و عنوان «خطرناکترین مرد اروپا» را برایش به ارمغان آورد. حتی چرچیل در سخنرانیاش در مجلس عوام، برای او کلاه از سر برداشت و او را «شجاع» خواند. همهٔ اینها در شرایطی بود که آلمانیها در پی شکستهای پیاپی در خطوط مقدم، نیاز به روحیه داشتند و اسکورتسنی ازنظر گوبلس همان قهرمانی بود که میتوانست این روحیهٔ ازدسترفته را زنده کند.
گرگ خاکستری
دقیقاً یک سال بعد، در دهم سپتامبر ۱۹۴۴/۱۹ شهریور ۱۳۲۳، هیتلر مجدداً او را برای عملیات دیگر احضار کرد. شکست آلمان در جنگ، دیگر کاملاً واضح به نظر میرسید و مجارستان (این آخرین همرزم آلمان) نیز نفسهای آخرش را میکشید. هیتلر دریافته بود که «آدمیرال هورتی» رهبر مجارستان، به شکل مخفیانه مشغول انجام مذاکرات صلح با ارتش سرخ است؛ درنتیجه از اسکورتسنی خواست تا راهی برای انصراف او از جدا شدن از آلمان پیدا کند. آدمیرال در کاهی بهشدت محافظتشده در نوک تپهای مستقر بود که بر بوداپست اشراف داشت. به همین خاطر دستیابی به او راحت نبود. مذاکرات صلح نیز به تشویق و با هدایت پسرش –که نایبالسلطنه مجارستان میشد – در حال انجام بود تا بلکه کشور را از تباهی جنگی که درگیر شکستش مشهود بود، نجات دهند. اما آدمیرال چه چیزی را بیشتر از کشورش دوست داشت؟ طبیعتاً پسرش را! این همان جوابی بود که اسکورتسنی دنبالش میگشت. او در پانزدهم اکتبر به بوداپست رسید، هنگامیکه «میکلوس» فرزند آدمیرال مخفیانه با فرستادهٔ شوروی ملاقات میکرد. ملاقات تازه شروعشده بود که مردان اسکورتسنی به داخل ساختمان ریختند و پس از تیراندازی کوتاهی، میکلوس را ربودند و به آلمان بردند. او تا پایان جنگ اسیر آلمان باقی ماند. هورتی در همان روز، رسماً تسلیم بیقیدوشرط مجارستان را پذیرفت؛ بااینحال، اسکورتسنی و نیروهایش با پشتیبانی چهار تانک سنگین «تایگر» با سرعت تمام بهسوی کاخ آدمیرال تاختند. کاخ خیلی زود و تنها با هفت کشته و ۲۶ زخمی سقوط کرد. هورتی بازداشت شد و مطابق انتظار، به خاطر درخطر بودن جان فرزندش، شرایط را پذیرفت.
بهاینترتیب «فرنتسسالاشی» (Ferenc Szalasia) سیاستمدار طرفدار هیتلر، جانشین او شد و مجارستان تا پایان جنگ در کنار آلمان ماند تا در تباهی پسازآن هم شریک شود، اما بههرحال، اسکورتسنی در مأموریتش موفق شده بود.
آخرین نبرد
عملیات بعدی اسکورتسنی در جنگ جهانی، زمانی بود که هیتلر آخرین قمار بزرگش را انجام میداد. او تمام نیروهای باقیماندهٔ ارتش را برای یک پاتک بزرگ علیه خطوط متفقین به کار گرفت تا بندر «اَنتوِرپ» (Antwerpen) در بلژیک را پس بگیرد. نبرد بزرگی که آخرین عملیات مهم آلمان محسوب میشد و به «نبردگ بالگ» (Battle of the Bulge) شهرت یافت. در ۱۶ دسامبر ۱۹۴۴/۲۵ آذر ۱۳۲۳، دو لشکر زرهی آلمانی، خطوط دفاعی متفقین را شکافتند و با غافلگیر کردن مدافعان بهسرعت پیشراندند.
آنها دقیقاً از همان مسیری رفتند که چهار سال پیش رفته بودند؛ از جنگلهای «آردنس» (Ardennes، که قبلاً تانکهای آلمان از طریق آن، خطوط دفاعی «ماژینو» را دور زده و به قلب فرانسه سرازیر شده بودند. با این تفاوت که چهار سال پیش آلمان در شرایط برد بود، اما حالا چیزی برای از دست دادن نداشت. بااینحال، شرایط منطقه عملاً چندان فرقی با ۱۹۴۰/۱۳۱۹ نمیکرد و هیچ خبری از خطوط دفاعی مستحکم نبود، مخصوصاً که متفقین انتظار نداشتند آلمانیهای در حال عقبنشینی، بهیکباره در بدترین آبوهوای ممکنِ زمستانی دست به حمله بزنند. در نوک پیکان این حمله، نیروهای ویژهٔ اسکورتسنی قرار داشتند. نیروهایی که یونیفرمهای آمریکایی پوشیده بودند، با جیپهای غنیمتی آمریکایی حرکت میکردند و بهخوبی میتوانستند به انگلیسی صحبت کنند. وظیفهٔ آنها این بود که بین نیروهای آمریکایی آشوب به راه بیندازند. مثلاً با پوشیدن لباس پلیس نظامی، آنها را گمراه کنند یا واحدها را به مسیری اشتباه بفرستند، تابلوی جادهها را دستکاری کنند و خلاصه هرجومرج به وجود بیاورند. این نقشه در ابتدا گرفت؛ خطوط مقدم آمریکاییها، بهسرعت سقوط کردند و ظرف تنها چند روز، هزاران آمریکایی به اسارت درآمدند. بهعلاوه، همزمان شایعه نفوذ آلمانیها در صفوف آمریکاییها منتشر شد که نگرانیهای گستردهای را در میان سربازان به دنبال داشت. نتیجه این شد که آمریکاییها، اقدامات امنیتی را در پایگاههای خود دوچندان کردند و نیروها و خودروها را بدون مدارک هویتی نمیپذیرفتند. گرچه از آنطرف، برگهای برندهٔ هیتلر خودبهخود و خیلی زود در حال رنگ باختن بودند. کمبود سوخت و تجهیزات، آخرین قمار هیتلر را هم به شکست کشاند. وقتی هوای بد زمستان – که تا این جای کار به نفع آلمانیها تمامشده بود – به پایان رسید، متفقین هم بهسرعت خود را جمعوجور کردند؛ اولازهمه، برتری هوایی کاملشان مجدداً احیا شد و نیروهای آلمانیِ در حال عقبنشینی، قتلعام شدند. بااینحال، اسکورتسنی و بیشتر نفراتش سالم به آلمان برگشتند. هرچند خیلی از آنها خوششانس نبودند و وقتی با یونیفرم آمریکایی به دام افتادند، در جا به جوخههای اعدام صحرایی سپرده شدند.
آخرین گرگ خاکستری
در اوایل آوریل ۱۹۴۵/فروردین ۱۳۲۴، اسکورتسنی دوباره به برلین احضار شد تا برای آخرین بار با هیتلر ملاقات کند. هیتلر مدال دیگری به او بخشید و او را روانهٔ آخرین مأموریتش کرد. او دستور داشت فرماندهی نیروهای مقاومت، یا اصطلاحاً «عملیات گرگینه» را به عهده بگیرد. نیروهایی که قرار بود جنگ را حتی پس از سقوط آلمان نیز ادامه دهند. او بهزحمت از برلینِ تحت محاصرهٔ شوروی گریخت اما زمانی که به کوههای «باواریا» رسید، هیچ ارتشی برای فرماندهی نبود. سیام آوریل، خبر خودکشی هیتلر به اسکورتسنی رسید و ده روز بعد، جنگ تمام شد و اسکورتسنی خودش را تسلیم آمریکاییها کرد. دستگیری او، بهزودی سر تیتر همهٔ خبرها شد، اما هیچگاه دادگاه نظامیای نتوانست هیچ اتهامی را علیه او ثابت کند. دو سال بعد، گرگ خاکستری آلمان از زندان گریخت، درحالیکه هنوز کارهای زیادی برای انجام داشت؛ خصوصاً که حالا بهجز خودش و همرزمان سابقش، به هیچکسی وفادار نبود.
در ۱۹۵۲/۱۳۳۱، او به مصر رفت و آموزش کماندوهای مصری و فلسطینی را بر عهده گرفت که «یاسر عرفات» یکی از آنها بود. با به قدرت رسیدن عبدالناصر، اسکورتسنی نقش مشاور را برای او بازی کرد. همزمان، اسامی دانشمندان قدیمی نازی را – که حالا برای مصر کار میکردند – به آژانس اطلاعات رژیم صهیونیستی (موساد) داد، تنها به این شرط که آنها نام او را از بین اسامی نازیها تحت تعقیب پاک کنند؛ اما اسرائیلیها این کار را نکردند و این پایان همکاری او با موساد شد. سپس به اروپا برگشت و چند صباحی خبری از او نبود، تا اینکه در ۱۹۷۰/۱۳۴۹، گروه «پالادین» (PALADIN) را تأسیس کرد. گروهی دست راستی در اسپانیا، که خود را «بازوی نظامی ضد کمونیست اروپا» میخواند و تلاشش جمعکردن مزدور و استخدام آنها برای کشورهای دست راستی بود. کشورهای بسیاری ازجمله یونان، آفریقای جنوبی و لیبی (تحت حکومت قذافی)، ازجمله مشتریهای او بودند. اسکورتسنی سرانجام خسته از سالها جنگوگریز پس از یک دوره بیماری، براثر سرطان ریه در سال ۱۹۷۵/۱۳۵۴ در مادرید درگذشت.