کد خبر: 237146
A

علوی‌تبار: مردم ایران تغییر می‌خواهند اما نه تغییر به هر قیمتی/ ایران به مسوولان شجاع برای تغییر راهبردها و استراتژی ها نیاز دارد

علیرضا علوی تبار گفت: جنگ 12‌روزه دگرگونی‌هایی را هم در سطح حکومت و هم در سطح مخالفان و منتقدان ایجاد کرد. اما این تغییرات هنوز در مرحله ذهنی و ادراکی است و خود را در عرصه عمل نمایان نکرده است. از تعامل این تغییرات است که می‌توان کمابیش درباره مطالبات و اقدامات ضروری آینده بحث کرد.

علوی‌تبار: مردم ایران تغییر می‌خواهند اما نه تغییر به هر قیمتی/ ایران به مسوولان شجاع برای تغییر راهبردها و استراتژی ها نیاز دارد

به گزارش  سایت دیده‌بان ایران، علیرضا علوی‌تبار، نظریه‌پرداز و فعال سیاسی  ضمن تشریح دگرگونی‌هایی که در دوران پساجنگ در ایران رخ داده به صف‌کشی تازه نیروهای سیاسی در ایران می‌پردازد. به اعتقاد علوی‌تبار ایده تغییری که در سطح نظام حکمرانی رخ داده فعلا در سطح ادراکی است و هنوز تا رسیدن به مرحله عمل راه درازی باقی مانده است.

 او معتقد است هم «حاکمیت»، هم «مردم» و هم «روشنفکران، منتقدان و نیروهای سیاسی» پس از جنگ 12 روزه با تغییرات، تحولات و دریچه‌های تازه‌ای در تفکرات خود مواجه شده‌اند که آینده‌ای متفاوت را برای کشور نوید می‌دهد. به‌زعم این نظریه‌پرداز سیاسی درک تازه‌ای که منتقدان، روشنفکران و فعالان سیاسی به آن دست پیدا کرده‌اند مبتنی بر این واقعیت است که ایران به حاکمیت ملی باثبات نیاز دارد و مهم‌تر از آن، برای مقابله با تهدیدات دشمنان باید نوع خاصی از بازدارندگی نظامی شکل گیرد. نظام حکمرانی ایران اما در این بحبوحه اهمیت تغییر و ضرورت پاسخگویی به مطالبات مردم را برای ایمن‌سازی و تدام حیاتش درک کرده و نهایتا مردم که در کشاکش بحران اخیر آموختند تغییر و اصلاح باید از درون و با تکیه بر ظرفیت‌های نیروهای داخلی صورت گیرد.

جنگ 12‌روزه از منظری خاص یکی از مهم‌ترین تکانه‌های سیاسی و راهبردی در دوران معاصر کشورمان محسوب می‌شود. رخدادی که تحولات قابل‌توجهی هم در عرصه نظام حکمرانی، هم در صف‌کشی نیروهای سیاسی و هم در کنشگری روشنفکران و مردم ایجاد کرد. درباره این تحولات صحبت می‌کنید؟

جنگ 12‌روزه دگرگونی‌هایی را هم در سطح حکومت و هم در سطح مخالفان و منتقدان ایجاد کرد. اما این تغییرات هنوز در مرحله ذهنی و ادراکی است و خود را در عرصه عمل نمایان نکرده است. از تعامل این تغییرات است که می‌توان کمابیش درباره مطالبات و اقدامات ضروری آینده بحث کرد. در سطح حکومت، نخستین خروجی جنگ 12‌روزه، تغییر نقش منطقه‌ای ایران بود. یعنی موقعیت ایران در کشورهایی چون سوریه، عراق و لبنان تغییر کرد و ایران بخشی از فرصت‌ها و ظرفیت‌هایی که در این کشورها داشت را از دست داد. از سوی دیگر در بحث غنی‌سازی به عنوان پرچالش‌ترین موضوع برنامه هسته‌ای ایران، تحولاتی شکل گرفت. در واقع با بمباران صورت گرفته سایت‌های هسته‌ای ایران، حداقل از دیدگاه طرف مقابل، صورت مساله غنی‌سازی هم تغییر یافت. مورد دیگری هم که اتفاق افتاد، تصور حکومت از رفتار متحدان ایران بود. حاکمیت متحدانی را برای خود متصور می‌شد و امید داشت که در بزنگاه‌ها، روی کمک آنها حساب کند. این تصور هم ضربه خورد و تغییر یافت. به علاوه مشروعیت و حقانیت شعارهای رادیکالی که داده می‌شد، چه در سطح منطقه‌ای و جهانی زیر سوال رفت و امکان‌پذیری تحقق آن مورد ابهام قرار گرفت. اینها تغییراتی است که در سطح ادراکی حکومت رخ داده است.

این تغییرات که شما آنها را ادراکی می‌دانید در سطح منتقدان و مخالفان چگونه شکل گرفت؟

مثلا اهمیت بهره‌مندی از نیروی نظامی بازدارنده تا قبل از جنگ 12‌روزه هرچند شاید برای برخی افراد قابل درک بود اما پس از جنگ این بازدارندگی نظامی اهمیت خود را برای دیگران نیز روشن کرد. نیروهای مخالف و منتقد به این نتیجه رسیدند که وجود یک قدرت مرکزی متمرکز برای گذر از بحران‌ها تا چه اندازه حیاتی است. اگر ایران فاقد یک چنین قدرت متمرکزی باشد تا مدت‌ها در درون بحران‌ها گرفتار می‌ماند. نکته بعدی توجه به راه‌حل‌هایی بود که وضعیت ایران را انعطاف‌پذیرتر می‌کند و به ایران امکان رسیدن به تعادل‌های پایدار را می‌دهد نه تعادل‌های موقتی! این موضوع به خصوص در سطوح اقتصادی و... هم قابل ردیابی است. مجموعا اگر قرار باشد این تغییرات را که در سطح ادراک ذهنی مسوولان و مخالفان رخ داده را کنار هم بگذاریم چند مطالبه اصلی از بطن آن نمایان می‌شود.

این مطالبات کلیدی که می‌گویید از خاکستر تحولات اخیر نمایان شده شامل چه مواردی است؟

با توجه به اینکه صورت مساله برخی از مسائل چالش‌برانگیز بین ما و قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای پاک شده، این توقع شکل گرفته که دستیابی به توافق با طرف‌های مقابل جدی‌تر دنبال شود. به علاوه مخالفان درک کرده‌اند که ایران در گذر از بحران‌ها نیازمند برنامه‌هایی است که موجب تضعیف قدرت مرکزی نشود. یعنی برای گذر از بحران‌ها، باید با یک قدرت مرکزی منسجم حرکت کرد. این روند امکان گفت‌وگو میان منتقدان و مخالفان حکومت را برای دستیابی به توافق افزایش می‌دهد. مطالبه دیگر از دل این تحولات این است که با تکیه بر تغییرات جزئی در افراد و اشخاص نمی‌توان از مشکلات بنیادین گذر کرد. ایران نیاز به مسوولان شجاع برای تغییر راهبردها و استراتژی‌ها دارد. در مجموع به نظرم می‌رسد 3مطالبه اصلی مطرح شده است.نخست) مطالبه دستیابی به توافق با جهان و در پیش گرفتن یک سیاست خارجی بدون تنش؛ دوم) توافق برای حفظ قدرت مرکزی در شرایط بحرانی و جلوگیری از وارفتگی؛ سوم) مطالبه برای رسیدن به تغییراتی اساسی‌تر از تغییر اشخاص، یعنی تغییراتی که حداقل در سطح خط‌مشی‌ها و راهبردها به وقوع پیوسته باشد.

اینها مطالباتی است که می‌گویید پس از جنگ 12روزه شکل گرفته است. اما پرسش مهم‌تر نحوه کنشگری مردم در کشاکش جنگ 12‌روزه است. در شرایطی که نیروی مهاجم و اپوزیسیون تصور می‌کردند با شلیک نخستین گلوله از سوی دشمن مردم بیرون می‌ریزند و فریاد اعتراض سر می‌دهند، اما مردم ایران پای تمامیت ارضی کشور ایران ایستادند. این کنشگری را چطور می‌توان تحلیل کرد؟

علت اینکه مردم در جریان جنگ 12‌روزه دست به اعتراضات خیابانی نزدند و با صبوری این دوران را پشت سر گذاشتند را باید در جای دیگری جست‌وجو کرد. به نظرم حاکمیت ایران در مجموع در رابطه با دعوتی که امریکایی‌ها برای گفت‌وگو داشتند، مناسب عمل کرد . یعنی در عین اینکه تلاش می‌کرد موضع خود را برای طرف مقابل تشریح کند با مذاکرات غیر مستقیم هم بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی خود را به طرف مقابل منتقل می‌کرد. مجموعا به نظر می‌رسد عملکرد ایران در گفت‌وگو با امریکا عملکرد مناسبی بود. حتی در داخل هم کمتر حرف‌های تحریک‌کننده از نیروهای مختلف سیاسی و نظامی شنیده شد. لذا نمی‌توان حاکمیت ایران را مقصر شکل‌گیری این درگیری دانست. هر فردی که منصفانه به این مراودات نگاه می‌کرد، می‌دید ایران منطق مذاکره را پذیرفته و فعالانه در آن شرکت کرده. لذا مردم حاکمیت ایران را مقصر قلمداد نکرده و دست به اعتراض هم نزدند. به هر حال هر اعتراضی به توجیهی عقلانی نیاز دارد. اینگونه نیست که افراد به محض اینکه احساس نارضایتی کردند به خیابان بریزند! اسراییل در شرایطی به ایران حمله کرد که در پایین‌ترین سطح مشروعیت و بدترین وضعیت حیثیتی خود قرار داشت و همچنان نیز دارد. به طرز جالب توجهی تنازعات اخیر حماس با اسراییل، شبیه وضعیت جنبش چریکی قبل از انقلاب ایران عمل کرده است.

چطور؟

جنبش چریکی ایران هرچند از نظام شاه شکست خورد اما باعث کاهش مشروعیت نظام شاهنشاهی شد. به گونه‌ای که در آینده این مشروعیت شکست خورده هم باعث پیدایش جنبش توده‌ای شد و هم فروپاشی حاکمیت شاهنشاهی را تسریع کرد. اسراییل هم امروز در بدترین شرایط حیثیتی خود در منطقه و جهان قرار دارد!برخلاف دفعات قبل که دستگاه‌های تبلیغاتی می‌توانستند توجیهاتی برای حملات اسراییل به کشورهای همسایه مانند سوریه و لبنان و فلسطین پیدا کنند، این مشروعیت امروز کاملا از میان رفته و دستگاه‌های تبلیغات وسیع اسراییل هم نتوانسته‌اند، آن را جبران کنند. این عدم مشروعیت اسراییل هم در کنشگری مردم ایران در دست یازیدن به حرکتی که ممکن بود به تقویت این مهاجم بی‌حیثیت (اسراییل) شود، موثر بود.

یعنی مردم ایران تغییر و اصلاح را می‌خواهند اما نه از بیرون و به وسیله طرف‌های مهاجم و بدون حیثیت، بلکه اصلاحات از درون و با تکیه بر نیروی درونی کشور؟ درست متوجه شدم؟

دقیقا، مردم ایران تغییر می‌خواهند اما نه تغییر به هر قیمتی را. این بر خلاف رفتار اپوزیسیون خارج از کشور است که تغییر را به هر قیمتی طلب می‌کنند. مردم ایران تغییری را می‌خواهند که هزینه کم انسانی و مادی برای جامعه داشته باشد. تغییر حاکمیت ناشی از یک جنگ تحمیلی، هزینه‌های گزافی دارد و هرگز درخواست مردم ایران نبوده است. علاوه بر این، نباید نقشی که روشنفکران و چهره‌های مردمی ایفا کردند فراموش شود. مخالفت یکپارچه این گروه‌های روشنفکری با حمله اسراییل به ایران و حمایتی که از امنیت ملی و یکپارچگی کشور کردند، بسیار تاثیرگذار بود. به خصوص روشنفکرانی که در طول سال‌های گذشته مورد بی‌مهری حاکمیت قرار گرفته بودند از نظر مردم حجت محکمی داشتند. اینکه شرایط فعلی شرایطی نیست که از خلال آن بتوان دگرگونی‌های اصلاحی را دنبال کرد و به عنوان یک فرصت برای مقابله با حاکمیت در نظر گرفت. در زمان جنگ مردم معمولا متوجه این واقعیت هستند که یک قدرت متمرکز مرکزی بهتر می‌تواند امنیت‌شان را تامین کند تا شرایط از هم پاشیدگی و به ریختگی. تجربه منطقه به مردم ایران درس‌های زیادی داده که به راحتی فراموش نمی‌شود.

وقتی درباره تحولات سیاسی و راهبردی صحبت می‌کنیم نمی‌توان از صف‌کشی جدید نیروهای سیاسی سخن نگفت. جنگ 12‌روزه ظاهرا تغییراتی در این سیاست نیز ایجاد کرده. مثلا ایده خالص‌سازی عملا از دستور کار خارج شده و اصلاح‌طلبان و اصولگرایان با رویکردهای تازه‌ای کنشگری سیاسی می‌کنند. درباره این صف‌کشی‌های تازه در راست و چپ چه می‌توان گفت؟

تصور نمی‌کنم اصطلاح چپ و راست وضعیت جناح بندی‌های فعلی ایران را به خوبی نشان دهد چون هر کدام از این واژگان معنای خاصی دارند. در ادامه بیشتر توضیح می‌دهم چرا این واژگان را گویا نمی‌دانم. شاید اصطلاح «محافظه‌کار» و «دگرگونی طلب» برای ترسیم جناح‌بندی‌های فعلی ایران گویاتر باشند. فکر نمی‌کنم اتفاق خاصی در عرصه سیاست داخلی رخ داده باشد. جریان محافظه‌کار یعنی جریانی که به دنبال تثبیت شرایط ایران است یا کمترین تغییر را در وضع موجود را دنبال می‌کند و با عنوان اصولگرا معرفی می‌شود در برابر جریانی قرار دارد که خواهان تغییر، دگرگونی و تحولات بیشتر است. جریانی هم با عنوان اصلاح‌طلب شناخته می‌شود و معتقدم این واژه برای نشان دادن همه ابعاد این جریان گویا نیست. هر دو طیف محافظه‌کار و دگرگونی طلب در درون خود جریانات و گروه‌هایی دارند و با یک جریان یکدست حزبی مواجه نیستیم. بلکه با یک طیف و دو جبهه مواجهیم. در بخش محافظه‌کاران ما با یک جریانی مواجهیم که از آنها با عنوان راست افراطی، راست رادیکال یا حتی راست تندرو یاد می‌شود. اینها یک گروه اقلیتی در درون محافظه‌کاران اما بسیار پر سر و صدا هستند. تریبون‌های زیادی داشته و می‌توانند تبلیغات زیادی داشته باشند. حتی در 2مقطع ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد و ابراهیم رییسی این طیف قدرت سیاسی را به‌طور کامل در اختیار گرفتند. در عین حال اکثریتی هم در جریان محافظه‌کار وجود دارد که به گونه‌ای متفاوت اندیشیده و عمل می‌کنند. ببینید، حرف من این است که توزیع نیروها هم در درون محافظه‌کاران و هم در بطن دگرگونی‌طلب‌ها نرمال است. دو اقلیت در دوطرف و یک اکثریت در میانه قرار دارد. محافظه‌کاران اقلیت راست رادیکال را در منتهی علیه راست دارند و یک اقلیت عملگرا و میانه‌رو و اعتدالی را در منتهی علیه روبه رو. اکثریتی هم وجود دارد که محافظه‌کاران سنتی هستند. یعنی توزیع نیروها نرمال است. در بین دگرگونی‌طلب‌ها هم همین وضع حاکم است. یک اقلیت میانه‌رو و اعتدالی و در سوی دیگر، اکثریتی که خواستار دگرگونی‌های بنیادین در چهارچوب همین قانون اساسی موجوداند (یعنی خواستار تغییر ساختار حقیقی قدرت‌اند و به تغییر ساختارهای حقوقی فعلا کاری ندارند) این گروه‌ها حول محور آقای خاتمی قرار دارند و مواضع آنها را در بیانیه 22بهمن آقای خاتمی و بیانیه اخیر می‌توان جست‌وجو کرد. در جناح دگرگونی‌طلب اقلیتی هم وجود دارند که آنها را می‌توان طرفداران اصلاحات بنیادین یا رادیکال یاد کرد. این طیف معتقدند که تغییر ساختار حقیقی اگر با تغییر ساختار حقوقی همراه نباشد، برگشت‌پذیر است و نمی‌توان ثباتی پایدار در آن ایجاد کرد. هر دوی این طیف‌ها، یعنی هم طیف محافظه‌کار و هم طیف دگرگونی طلب، توزیع نیروی نرمالی دارند.

اما تحولاتی که در بطن طیف‌های سیاسی در حال وقوع است را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

آنچه که رخ داده این است که بخش‌های اعتدالی، میانه‌رو یا عملگرای محافظه‌کار در حال نزدیک شدن به بخش‌های میانه‌رو و اعتدالی اصلاح‌طلبان هستند. به نظرم اینها به سمت یک ائتلاف گسترده‌تر در حال حرکت هستند که ممکن است شکل حزبی و سازمانی هم پیدا کند. از طرف محافظه‌کاران حسن روحانی و علی لاریجانی را می‌توان در این طیف جای داد و از سوی اصلاح‌طلبان هم دوستانی که از روزنه‌گشایی دفاع کردند و برخی دیگر از فعالان سیاسی را در این دسته می‌توان قرار داد. این جریانات وقتی در کنار هم قرار گرفته و اصول مشترکی پیدا کنند در نقش یک طیف میانه ممکن است نقش بهتر و موثرتری را ایفا کنند. سایر بخش‌های این طیف‌ها دست نخورده باقی می‌مانند.

این تحولات سیاسی که شما درباره آن صحبت کردید در درک مردم از اپوزیسیون هم قابل ردیابی است. تغییراتی که اپوزسیون پشت سر گذاشته چه مواردی است؟

در اپوزیسیون دو جریان خود را از بقیه جدا کرده‌اند. یکی سلطنت‌طلب‌ها و دیگری هم جریان مجاهدین خلق است. این دو بخش از اپوزیسیون عمدتا سعی می‌کنند از طریق نیروی خارجی و با توسل به خشونت به قدرت برسند. اینها اگرچه سر و صدای زیاد و امکانات و منابع بسیاری دارند اما اقلیت محض هستند. امکاناتی که از طریق دستگاه‌های امنیتی کشورهای غربی و اسراییل تامین می‌شود. اینها همکاری‌های اطلاعاتی تنگاتنگی هم دارند. یعنی از درون جامعه ایران، اطلاعات بسیاری به طرف غربی و اسراییل می‌دهند. از سوی دیگر از این کشورها منابع مالی، تبلیغاتی و نظامی دریافت می‌کنند. اتفاقاتی که پس از جنگ 12‌روزه رخ داده این است که مرزبندی‌های خارج از کشور مشخص‌تر شده است. این دو گروه از اپوزیسیون موضع مشخصی دارند. روشن شده که اینها از سوی اسراییل و جناح رادیکال راست امریکا حمایت شده و با دستگاه‌های امنیتی و نظامی آنها کار می‌کنند. بقیه اپوزیسیون با این طیف در حال مرزبندی هستند. آینده اما آبستن پیدایش یک نیروی سیاسی میانه‌رویی در ایران است که از به هم پیوستن بخش‌هایی از اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران شکل می‌گیرد. از منظری خاص تولد کارگزاران سازندگی در ایران، حاصل به هم پیوستن همین نوع نیروها است. طیفی که بخشی از آنها از نیروهای باسابقه راست و بخش دیگر با سابقه چپ بودند و نهایتا در کنار هم قرار گرفتند.

در یک چنین شرایطی آیا نظام حکمرانی می‌تواند با تکیه بر این نیروهای سیاسی راه صلاح و رستگاری و اصلاح را پیدا کند؟

نظام حکمرانی ایران تا حد زیادی توانایی خود را برای تصمیم‌گیری‌های به موقع و ایجاد دگرگونی‌های درون‌زا از دست داده. به همین دلیل خیلی امیدوار نیستم که با درک وضعیت و فهم موقعیتی که در آن قرار دارد، خود را دگرگون کرده و بتواند وضعیت تازه‌ای را ایجاد کند. اما اگر فرض کنیم که اراده چنین تغییراتی شکل گرفته باشد باید به مطالباتی که در ابتدای گفت‌وگو عرض کردم توجه کند. اولا به‌طور فعال برای رسیدن به یک توافق با قدرت‌های جهانی تلاش کند. به هیچ‌وجه نباید اجازه دهد، تصور شود این حکومت است که نمی‌خواهد توافق ایجاد شود. گفت‌وگو، مذاکره و چانه‌زنی برای توافق و گذر از وضعیت نه جنگ و نه صلح ،نخستین گامی که حکومت باید برای جذب مردم بردارد. این تصمیم با رضایت و حمایت مردم همراه بوده و امکان بقای حاکمیت را افزایش می‌دهد. در گام بعدی باید یکسری اقدامات نمادین صورت گیرد که از نظر مردم علائم و نشانه‌های تغییر است. به‌طور مثال فرض کنید عوض کردن برخی چهره‌ها که نشان‌دهنده نوعی تصلب و خشک شدن و سنگی شدن یک سیستم است اثرگذار خواهد بود. این تغییرات هم نباید به صورت خنثی بلکه باید در موعد مناسب باشد. مثلا کنار رفتن امام‌جمعه‌ای که با اتهاماتی مواجه بود هرچند مناسب بود اما خیلی دیر انجام شد و تاثیراتی که می‌بایست بگذارد را نداشت! یا مثلا ترکیب ریاست شورای نگهبان نشان‌دهنده نوعی تصلب و سخت سری و سنگ سری سیستم است. پایان دادن به حصرها و آزادسازی برخی زندانیان سیاسی حتی اگر به صورت نمادین باشد نشان‌دهنده آغاز دوران دگرگون شده است. یکی دیگر از نشانه‌های این میل به دگرگونی در رادیو و تلویزیون تجلی پیدا می‌کند. خوشبختانه شخصا رادیو و تلویزیون خودمان را نگاه نمی‌کنم. در جنگ 12 روزه به دلیل محدودیت‌هایی که شکل گرفت ناچار شدم در برخی موارد سری به رادیو تلویزیون داخلی بزنم. حقیقتا تحمل آن بسیار سخت بود. یکی از مهم‌ترین ریاضت‌های من در این 12‌روز تحمل رادیو و تلویزیون خودمان بود. با این صدا و سیما نمی‌توان در مردم امید به دگرگونی ایجاد کرد! پس در گام بعدی باید تغییرات نمادینی صورت داد که نشان دهد حکومت به دنبال تغییر و پاسخ به مطالبات مردم است. همچنین سیاست‌هایی با شعارهای محدود باید در پیش گرفته شوند. شعارهایی از این دست که ما می‌توانیم همه مشکلات ایران را حل کنیم! پذیرفتنی نیست.

یعنی می‌گویید نباید امیدی به اصلاح روند کژکارکردی‌ها داشته باشیم؟راه‌حلی برای عبور از چالش‌ها نمی‌بینید؟

چ: همه می‌دانیم که هیچ راه‌حل کوتاه‌مدتی برای بهبود وضعیت وجود ندارد اما این گزاره به این معنا نیست که مشکلات ایران، راه‌حل ندارند. یک حکمرانی خوب باید در کوتاه‌مدت اهدافی را مشخص کند و بر اساس آنها تغییراتی را ایجاد کند. به‌طور مثال حکومت در کوتاه‌مدت و در بازه 3ساله، 3هدف و معادله اصلی را مطرح کند. اول، کاهش بحران آب، دوم؛ مساله سطح نازل رشد اقتصادی و نهایتا مهار تورم مزمن و شدید کشور. نیازی نیست که اهداف بیشتری اعلام شود. همین‌ها در دستور کار قرار بگیرد خوب است. بعد هم گفته شود حاکمیت هر الزامی که برآمده از اجماع نخبگانی باشد را پذیرفته و آن را عملیاتی می‌کند. این الزامات ممکن است در حوزه سیاست خارجی در نوع سازماندهی و اصلاح نظام بانکی در توزیع منابع مالی، مدیریت بازار مالی و...باشد.اما هر راهکاری که اجماع نخبگانی پیشنهاد شود باید عمل شود. ممکن است کارشناسان بگویند برای حل مشکل آب، باید واردات برخی کالاها افزایش یابند و از کشت آنها در داخل خودداری شود. اگر به این نتیجه رسیدند دولت باید به آن عمل کند. حتی اگر بخش‌هایی از جامعه در کوتاه‌مدت از این تصمیم ضرر ببینند باید اجرایی شوند. یعنی اهدافی با برد کوتاه باید اعلام شوند و بعد سیستم خود را به دست الزاماتی که متخصصان و نخبگان تشخیص می‌دهند، بسپارد. این رویکرد به جامعه برای عبور از بحران‌ها کمک می‌کند.

 

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر