ماجرای خوابی که آیت الله هاشمی دید
بعد از خوردن سحری و نماز، خوابیدم. خواب دیدم بند تسبیحی که در دستم بود، در نقطه اتصال به شیخبالا قطع شد و چند دانه در رفت. بیدار شدم؛ در فکر تعبیر بودم که باز خوابم برد. خواب دیدم با هلیکوپتر از فضای منطقهای که شبیه یک درّه بود، گذشتیم. در قسمت پایین، اشجار سرسبز و گل و گیاه بود. در قسمت بالا، صخرههای خشک و سنگی و جادههای کوهستانی، باغستان را به صخرهها وصل کرده است. ماشینهایی هم در حرکت بودند که به بالا بیایند، یکی از کامیونهای بزرگ به صخره خورد و منحرف شد و رانندهاش که دارای قدی بلند، خوشتیپ و خوشاندام بود، افتاد و مُرد.

به گزارش سایت دیده بان ایران؛ در خاطرات روز چهارشنبه 22 فروردین 1369 آیت الله هاشمی رفسنجانی آمده: سحری خوردم، به امید اینکه بتوانم روزه بگیرم؛ هنوز برای رفع کسالت دارو میخورم. ساعت نُه و نیم صبح به دفترم رسیدم. آقای[حمید] میرزاده، [معاون اجرایی رییسجمهور]، گزارش مالی[سازمان عمران] کیش و وضع جزیره قشم را داد؛ او قشم را مستعد برای صنایع مهم دیده است.
خانم [مرضیه]دباغ آمد. وضع جمعیت زنان را گفت و استمداد مالی نمود؛ بنا شد بررسی نمایم. قبلاً دختر امام همین تقاضا را داشت. [آقای محمدحسن تولایی]، استاندار خوزستان آمد. برای انجام بازسازی و مسایل خوزستان استمداد کرد و از کُندیِ تصویب خواستههایش در وزارتکشور گله داشت.
آقای محمد هاشم از هیأت سه نفره اسکله سازی آمد. با تصویب شورای انقلاب، امکانات بازمانده از شرکتهای آمریکاییِِ متصدیِ ساخت بندر چابهار، در اختیار این هیأت قرار گرفته که در اسکلهسازی بهکار رود؛ در این مدت، حدود چهار میلیارد کار انجام دادهاند.
عصر در هیأت دولت، تراز فیزیکی مصالح ساختمانی در برنامه بررسی شد. حدود 6میلیون تن فلزات و حدود 21 میلیون تن سیمان میخواهیم. افطار، نمایندههای مجلس، وزیران ، اعضای شورای نگهبان و معاونان و مشاوران [رییس جمهور] مهمانم بودند. بعد از افطار، نماز جماعت به امامت من اقامه شد. آقای[شیخ حسین] هاشمیان، نایب رییس مجلس تشکر کرد و من برای آنها درباره گروگانها، قطعنامه، حج ، سیاست اقتصادی و خارجی صحبت کردم و جواب سئوالات را دادم. مراجعات زیادی داشتند. ساعت ده شب به خانه رسیدم.
بعد از خوردن سحری و نماز، خوابیدم. خواب دیدم بند تسبیحی که در دستم بود، در نقطه اتصال به شیخبالا قطع شد و چند دانه در رفت. بیدار شدم؛ در فکر تعبیر بودم که باز خوابم برد. خواب دیدم با هلیکوپتر از فضای منطقهای که شبیه یک درّه بود، گذشتیم. در قسمت پایین، اشجار سرسبز و گل و گیاه بود. در قسمت بالا، صخرههای خشک و سنگی و جادههای کوهستانی، باغستان را به صخرهها وصل کرده است. ماشینهایی هم در حرکت بودند که به بالا بیایند، یکی از کامیونهای بزرگ به صخره خورد و منحرف شد و رانندهاش که دارای قدی بلند، خوشتیپ و خوشاندام بود، افتاد و مُرد.
متأسفانه همه مسایل و مناظر جنبی و مربوطه را به خاطر ندارم؛ فقط یادم است که پس از این حادثه، در خواب حالتی مخلوط از حُزن و اندوه و نوعی رضایت داشتم؛ خداوند خیر پیش بیاورد.