?>
کد خبر: 221668
A
گشت‌وگذاری در بخش کودک و نوجوان نمایشگاه کتاب تهران؛

ستاره بود بالا، شکوفه بود پایین...

نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، امسال هم پُر از رنگ و قصه است؛ پلی میان خاطرات دهه‌شصتی‌ها و دغدغه‌های نسل امروز. از ترانه‌ «ستاره بود بالا...» تا پسرکی که میان کتاب‌ها دنبال دایناسورها و هیولاها می‌گشت و پدری که نگران قیمت‌ها بود. آیا هنوز هم کتاب می‌تواند سهمی در دنیای کودکان داشته باشد؟

ستاره بود بالا، شکوفه بود پایین...

به گزارش سایت دیده‌بان ایران؛ بعضی ترانه‌ها و شعرهای کودکانه آنی دارند؛ آنی که نمی‌گذارد فراموش‌شان کنی. نه خودشان را، نه روزگارشان را. این ترانه‌ها جاری‌اند در زمان و مکان. هرچه عمرشان بیشتر می‌شود، عمیق‌تر بر جان و روان حک می‌شوند. یکی‌شان همین «زیر گنبد کبود» که از دهه شصت تا امروز در ذهن من و شما نقش بسته و از خاطرمان نرفته. به همین‌خاطر است وقتی به نمایشگاه کتاب تهران می‌روی؛ از کنار غرفه کانون پرورش فکری می‌گذری و صدای آشنایی را می‌شنوی، نمی‌توانی به درون نروی و با مربی‌ها و قصه‌گوهایش همراه نشوی و نخوانی: ستاره بود بالا، شکوفه بود پایین / قصه ما تموم شد، قصه ما بود همین...

اما نه؛ راستش را بخواهید داستان من و سی و ششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران از همین‌جا شروع می‌شود. از غرفه انتشارات کانون و گشت و گذار در میان قفسه کتاب‌هایش؛ شعر کودک، شعر نوجوان، داستان کودک، داستان نوجوان، رمان، کتاب‌هایی به خط بریل. من اما لابه‌لای قفسه‌ها، کودکی خود را جست‌وجو می‌کنم و درپی کتاب‌های نادر ابراهیمی و احمدرضا احمدی هستم یا آنچه علی‌اکبر صادقی و نورالدین زرین‌کلک و بهرام خائف و فرشید مثقالی تصویر کرده‌اند که ناگهان نگاهم روی دیوار روبه‌رو می‌ماند. همه کسانی که در جست‌وجویشان هستم بر این دیوار سبز رنگ نقش بسته‌اند؛ سیروس طاهباز، عباس کیارستمی، پرویز کلانتری، بهروز غریب‌پور، مرتضی ممیز، فریده فرجام، ابوالفضل همتی آهویی، افسانه شعبان‌نژاد و نویسندگان و تصویرگران دیگری که با آنها زیسته و خاطره ساخته‌ایم.

نگاهی به دور و بر می‌اندازم. پدر و مادرها با دختر یا پسرشان به غرفه کانون آمده بودند تا بچه‌ها نقاشی بکشند و قصه بشنوند و ترانه بخوانند. با خودت می‌گویی چه خوب که مربیان کانون راه ارتباط گرفتن با کودکان و سرگرم‌کردنشان را به خوبی می‌دانند اما چه تعداد از کتاب‌های کانون با ذهن و زبان و دنیای بچه‌های امروز هماهنگ است؟ چرا مدیران کانون در همه این سال‌ها به گذشته تکیه کرده و درپی بازگشت به روزگار طلایی این مهم‌ترین نهاد متولی کودک و نوجوان بوده‌اند؟

به گشت و گذار در سالن کودک و نوجوان ادامه می‌دهم. اداره محیط زیست و توسعه پایدار شهرداری تهران غرفه‌ای را برای بچه‌ها در نظر گرفته تا در آن کوه و درخت و جنگل و رود را تصویر کنند اما نه کف، نه سقف، نه دیوارهایش هیچ جذابیتی برای بچه‌ها ندارد. کسی نیست تا با بچه‌ها از اهمیت توجه به مصرف درست و بهینه آب و برق و منابع انرژی بگوید یا آنها را با شیوه محافظت از فضایی که درآن زندگی می‌کنند آشنا کند؛ آن هم با زبانی زیبا و دلنشین. راستش غصه‌ام می‌گیرد و با خود می‌گویم: ای کاش وزارت‌خانه‌ها، نهادها و سازمان‌های دولتی چون آموزش و پرورش، میراث فرهنگی، محیط زیست، شهرداری و البته رسانه‌ها دست در دست هم می‌گذاشتند و با انتشار کتاب و تولید فیلم‌ها و پویانمایی‌های جذاب به بچه‌ها یاد می‌دادند چگونه مراقب دریا و دریاچه و درخت و جنگل و محیط زندگی خود باشند؟ چطور زباله کمتری تولید و زباله‌هاشان را بازیافت کنند؟ اما...

اما به راهم ادامه می‌دهم. کمی آن‌سوتر، غرفه‌ای به رنگ دریا توجه‌ام را به خود جلب می‌کند. این فضا که عنوان «موج دریا» بر پیشانی‌اش حک شده به نیروی دریایی تعلق دارد. در ورودی غرفه، ماکت یک پدر و پسر با لباس دریانوردی گذاشته شده تا بچه‌ها صورت‌شان را به گردیِ خالیِ ماکت‌ها بچسبانند و عکس یادگاری بگیرند.

به گشت و گذار در سالن کودک و نوجوان ادامه می‌دهم و یک پرسش در ذهنم مرور می‌شود: چرا تعداد ناشران نوجوان، در مقایسه با گروه سنی خردسال، کودک و البته بزرگسال کم است. نیلوفر تیموریان، مدیر نشر «ایران‌بان» به این سوال پاسخ می‌دهد و می‌گوید: کار برای نوجوان‌ها و درک و شناخت دنیای آنها، آن هم در روزگار اینترنت و فضای مجازی کار دشواری است.

«ایران‌بان» یکی از معدود ناشران خوب نوجوان است که با ۲۰۰ عنوان کتاب در نمایشگاه کتاب شرکت کرده که «دره و سیل، بیداری افسونگر، سیرک شبانه، جنایت در جزیره و…» از آن جمله است. در میان ناشران نوجوان، جای «پریان» و «ویدا» که از سال‌ها پیش تاکنون به ژانر فانتزی پرداخته و رمان‌ها و داستان‌های خواندنی و خوبی در این زمینه منتشر کرده‌اند، خالی است و این موضوع، زمانی محسوس‌تر می‌شود که نوجوانان سراغ این دو را می‌گیرند چراکه بسیاری‌شان به ادبیات گمانه‌زن و کتاب‌های فانتزی و پلیسی و ژانر وحشت علاقه دارند.

چشم می‌گردانم. پدر و مادری با پسر ۸،۹ ساله‌شان به نمایشگاه کتاب آمده‌اند. پسرک، مثل بسیاری از هم‌سن و سال‌های خود دوست دارد یک کتابی درباره دایناسورها و هیولاها داشته باشد اما نمی‌داند چه کتابی؟ پدر و مادر هم نمی‌توانند راهنمایی‌اش کنند. اینجاست که ضرورت حضور افرادی که بتوانند کودکان و خانواده‌هاشان را راهنمایی کنند، آشکارتر می‌شود.

نگاهی به پسرک می‌اندازم که همچنان سردرگم است و نمی‌داند چه کتابی تهیه کند و از کدام ناشر و به او پیشنهاد می‌کنم به انتشارات نردبان برود؛ شاید بتواند کتاب مورد نظرش را پیدا کند. خوشحال می‌شود و تشکر می‌کند اما پدرش آرام و درگوشی از من می‌پرسد: «ببخشید خانم! قیمت کتاب‌های نردبان خوب است؟» و آه از نهادم بلند می‌شود که ای کاش آموزش و پرورش و شهرداری‌ها به جای خرید کتاب از چند ناشر انگشت‌شمار که معمولاً کتاب‌های خوب و جذابی هم منتشر نمی‌کنند به تجهیز کتابخانه‌ها با داستان‌ها و ناداستان‌های خواندنی بپردازند.

البته معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با وزارت آموزش و پرورش قرارداد بسته‌اند تا هر روز ۵۰۰ دانش‌آموز از غرفه انتشارات نردبان بازدید و در یک مسابقه فرهنگی شرکت کنند. در انتها هم به برندگان، به قید قرعه بن خرید کتاب داده می‌شود. طبیعتاً این اتفاق، خوشایند است اما یک گل، آمدن بهار را نوید نمی‌دهد و لازم است در این شرایط اقتصادی، گام‌های بلندتری برداشته شود. لازم است همه نهادهای فرهنگی، نه فقط آموزش و پرورش به تجهیز کتابخانه‌ها بپردازند و امکانی فراهم آورند که کودکان در سرتاسر ایران به کتاب‌های خواندنی دسترسی داشته باشند.

گوشه‌ای از سالن کودک و نوجوان با رنگ قرمز خود، توجهم را جلب می‌کند. نوشت‌افزار پنتر هم به جمع ناشران کودک و نوجوان پرداخته و آثار چارلز دیکنز و شکسپیر و شازده کوچولو را برای بچه‌ها منتشر کرده است. نمی‌دانم چند ناشر و مترجم و تا چه زمان قرار است به ترجمه و انتشار اثر ماندگار سنت اگزوپری بپردازند؟

به گوشه و کنار سالن کودک و نوجوان نگاه می‌کنم. بچه‌ها با پدر و مادرهاشان به نمایشگاه آمده‌اند. تعداد نوجوان‌ها و البته ناشران نوجوان کمتر است. بعضی از بچه‌ها بادکنک‌های رنگی در دست و تاج مقوایی بر سر دارند. سهم کتاب در این میانه کدام است؟

به صفحه گوشی‌ام نگاه می‌کنم تا آخرین اخبار را بخوانم: قیمت برنج ایرانی از ۲۰۰ هزار تومان گذشت… به خانواده‌ها حق بدهیم؛ خریدن کتاب در چنین شرایطی برای بسیاری‌شان دشوار است. شاید در چنین شرایطی مهم‌ترین وظیفه وزارت فرهنگ و ارشاد، آموزش و پرورش و شهرداری‌ها مجهز کردن کتابخانه‌ها و در دسترس قرار دادن کتاب‌های خوب و خواندنی باشد.

آنچه بر پیشانی انتشارات «چرخ و فلک» نقش بسته، خنده بر لبانم می‌آورد: «اگه نگیم و نخندیم / پیاز می‌شیم و می‌گندیم» و من لبخند را برای همه کودکان سرزمینم می‌خواهم

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام

اخبار مرتبط

ارسال نظر