سخنی درباره ۲۱ آذرماه ۱۳۲۵ (روز نجات آذربایجان)/ یادداشتی از «علیرضا افشاری» درباره سیدجعفر پیشهوری
۲۱ آذر ۱۳۲۵ خورشیدی برای ما تاریخ مهمی است، چرا که پس از دو سده تجزیه شدن ایران، برای نخستین بار، توانستیم قاطع جلوی آن بایستیم و مانع تجزیهی بخشی دیگر از خاک مهینمان شویم.

دیده بان ایران- ۲۱ آذر ۱۳۲۵ خورشیدی برای ما تاریخ مهمی است، چرا که پس از دو سده تجزیه شدن ایران، برای نخستین بار، توانستیم قاطع جلوی آن بایستیم و مانع تجزیهی بخشی دیگر از خاک مهینمان شویم. فراموش نکنیم ارتش سرخ از تنها زمینی که در طی جنگ دوم جهانی اِشغال کرده بود عقبنشینی کرد، همین بخش از خاک ایران بود.
آشکار است که در این حرکت بزرگ و تاریخی عاملهای ریز و درشتِ چندی نقش داشتهاند که نمیتوان همهی آن را به یکی فروکاست. شاید به کوتاهی بتوان مهمترینِ این عاملها را چنین فهرست کرد:
مبارزهای که نخبگان خودِ آذربایجان آن را مدیریت کردند که سرانجام هم پس از خروج ارتش سرخ از آذربایجان با یاری مردمِ آن خطه، حتی پیش از حضور ارتش ایران، به نتیجه رسید؛
آگاهی و زیرکی رجلی سیاسی همچون احمد قوام؛
ایستادگی و همراهیِ محمدرضاشاه و ارتش ایران؛
و در نهایت، موضعگیریِ قاطع دولت آمریکا که با تلاش هیأت سیاسیِ ایران در سازمان نوبنیادِ ملل امکانپذیر شد.
اما نکتهای که چندی است به آن میاندیشیدم، تغییر روش شخصِ نخست این داستان، یعنی سیدجعفر پیشهوری، است. میدانیم که پیشهوری در پیش از این چرخش ــ که با احضار او به جمهوری آذربایجان و گفتوگویش با میرجعفر باقروف، دبیر اول کمیتهی مرکزی «حزب کمونیست آذربایجان شوروی» که از سوی استالین مدیریتِ غائلهی فرقه را بر عهده داشت، رخ داد ــ هرچند شخصیتی چپگرا بود اما کارنامهای به نسبت صادقانه و قابل دفاع داشته است.
به سخن دیگر، پیشهوری پیش از این با وجودِ آنکه به شوروی عشق میورزید و سخنان برادر بزرگتر (کنیهای که به حزب کمونیست شوروی میدهند) برایش اصل بود اما به نظر میرسید هدفش، همچون بزرگان مشروطیت، پیشرفت و بهروزیِ ایران و نه تنها آذربایجان بود که به ویژه از پسِ تجربهی تلخِ یازدهسالهی زندانِ رضاشاهی میتوان این نگاه پخته و تکاملیافته را به روشنی در کارهایش دید؛ از اندیشههای میانهروانهای که در تدوینِ نخستین اساسنامهی حزب توده از خود نشان داد تا سخنانِ بسیار تندی که در نقد کنشهای قومی، در روزنامههایی که کار میکرد، از او به جا مانده است و نگاهی که به کل جامعهی ایرانی داشت و هشدارهایی که دربارهی کاستیها میداد. این نگاه به زیبایی در نوشتارِ «پیشهوریِ ما؛ پیشهوریِ دیگران»ِ محمدحسین خسروپناه گردآورده شده است.
حتی او پس از مرگ رضاشاه آگهی تسلیت بیسابقهای را در روزنامهاش، «آژیر»، منتشر کرد؛ در هنگامی که نه تنها چپها بلکه بسیاری در فضای تند و آشوبناکِ آن روزها جز لعن و نفرین نثار شاه فقید نمیکردند و همین «اظهار تسلیت»ِ شجاعانه به قیمتِ ردّ اعتبارنامهی او در کمیسیون اعتبارنامههای حزب توده و عدم راهیابیاش به کنگرهی آن حزب تمام شد.
از سوی دیگر، پیشهوری در انتخابات دورهی چهاردهم مجلس شورای ملی هر چند از سوی تبریزی که زیر اشغالِ روسهاست، به عنوان نمایندهی اوّل انتخاب میشود ولی در ۲۳ تیرماه ۱۳۲۳ اعتبارنامهی وی، علیرغم حمایت بزرگانی چون دکتر مصدق از او، به علت مخالفتِ نمایندگان محافظهکار به رهبری سیدضیاءالدین طباطبایی و حمایت بعضی از نمایندگان حزب توده از آنها، با اختلافِ بسیار اندکی، تصویب نشد؛ آن هم در حالی که تنها اوست که اعتبارنامهاش رد میشود.
به این ترتیب، او نه تنها درونِ حاکمیتِ نوپای پس از رضاشاهی به خاطر رقابتهایی درونگروهی و برونگروهی به بازی گرفته نشد، بلکه از حزبی که خودش از بنیادگذاران و پیشکسوتانِ آن است نیز بازماند. طبیعتاً برای کنشگری چون او، که آن هنگام در اوجِ پختگی وآگاهی بود، این وضعیتی بسیار بد و نشانهی پایانِ حضورِ سیاسی مؤثر به شمار میرفت.
کمشمارند کسانی که در چنین شرایطی توانِ رد کردن پیشنهادی بزرگ را داشته باشند. گزارشی نداریم که او بعدها به کسی گفته باشد چرا احضار یا دعوتش را میپذیرد، اما بنا به پیشینهای که اشاره شد و با توجه به عصبانیتهایی که بعدها در برخورد با مأموران شوروی از خود بروز میدهد میتوان حدس زد که چرا آن پیشنهاد را، که چرخشی مهم در همهی آن چیزی است که برایش مبارزه میکرده، پذیرفت.
احتمالاً باقروف در گام نخست دستِ او را جز در چند موضوعِ کلی باز گذاشت تا او پیشنهاد را بپذیرد و گمان کند که با مدیریتِ خودش میتواند اصلاحاتی را در آذربایجان شکل دهد. منطقی نیست که از آغاز، مدیریتِ مأمورانی از جمهوری آذربایجان بر رئوسِ دولتِ او تحمیل شده یا فهرست مخالفانی برای ترور جلوی او گذاشته شده باشد و او طبیعتاً نمیدانست که تک تکِ کارهایی را که قرار است طیِ حکومت فرقه بر آذربایجان انجام دهد قبلاً دستورش را رفیقانِ بالادست داده باشند. شاید گمان میکرد که میتواند از این فرصت برای پیشبرد اهدافِ خودش بهره ببرد و حتی احتمالاً پیشنهاد ادغامِ شاخهی آذربایجانِ حزب توده در فرقهی دموکرات و زیردستیِ آنان را هم به انتقام برخوردِ هممسلکیهای پیشین به باقروف پذیرانده باشد... اما هرگز گمان نمیکرد که دیگر راه بازگشتی نخواهد داشت و پیچیدگیِ شرایط چنان باعث تندرویهای پیاپی در برخورد با مخالفان میشود که جز بدنامیِ سرسپردگی به بیگانگانِ زیادهطلب چیزی از او به جای نماند، و اصلاً نمیتوانست حدس بزند که روزی به او خواهند گفت: «سنی گتیرن، سنه دییر گت (همان که تو را آورده، حالا میگوید باید بروی)».
در هر رویداد تاریخی میتوان حکمتی را یافت. من دو موضوع را در رویداد بسیار تلخِ حکمرانی فرقه بر آذربایجان برجسته میبینم:
نخست - عدم توجه نخبگان و حاکمان به اهمیت بهکارگیریِ چهرههای منتقد و معترض در جاهایی که بتوان از توانشان با کمترین پیامدِ منفی بهره برد یا از آسیبِ احتمالیشان کاست. به گمان من، خود همین موضوع بخشی از شیوهی فرمانرواییِ خردمندانه است، که اگر به آن توجه نکنیم دشمنانِ ما با درایت و هوشمندی از آن به سودِ خویش بهره خواهند برد.
نمیدانم که اگر پیشهوری به مجلس میرفت نتیجه چه میشد، اما آشکار است که دستکم هزینهای تا این حد بزرگ به ایران تحمیل نمیشد. هستند دوستانی ایرانگرا [که اکنون به سببِ سواد و ارتباطات بیشتر بر شمارشان افزوده شده است] که کوچکترین خطا از هر کسی را بهانهی تندی کردن با وی میکنند و شوربختانه چنان نگاه کلانی ندارند که با هُل دادنِ افراد به دامانِ مخالفان ــ و به ویژه در بسترِ آمادهای که ایرانستیزان به یاری سرمایهگذاریهای کلان دشمنان و رقیبان منطقهای پهن کردهاند ــ اینگونه «یار دادن» به آنها چه هزینهای را به ایران تحمیل میکند و در نزد خویش هم خوشحالاند از اینکه به زعمِ خود شرّ یک ایرانستیز را دفع کردهاند.
در حالی که بسیاری اوقات همان افرادی که مورد خطاب و عتاب هستند سخنانِ مثبتی هم دارند که به آنها توجهی نمیشود و آن سخنان برجسته نمیشوند تا شاید بتوان «یارگیری»ای کرد یا دستکم احتمال برخی آفاتِ آتی را از میان برد. این هشدار به ویژه، امروز، بسیار مهم است چراکه ما ــ دستکم از نسل انقلاب به این سو ــ آموزش ملیگرایی ندیدهایم و از این رو احتمال آنکه افراد نادانسته و به خطا سخنی بگویند که به زعمِ ما [تازه اگر ما خود درست بیندیشیم] ایرانستیزانه باشد بسیار است و باز احتمال آنکه با برخوردی خوب و بردبارانه آن خطا تصحیح شود هم بسیار است. و صد البته جز ما کنشگران بارِ اصلی این وظیفه و خویشکاری بر دوشِ مأموران اطلاعاتی است که نگذارند هر وضعیتی به تهدید و بحران ختم شود.
شاید نمونهی نه چندان دقیقِ پرویز نیکخواه، از رهبران اصلی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که بعد از اجرای نقشهای برای ترور شاه توسط سازمان اطلاعاتی رژیمِ وقت جذب و به یکی از تئوریسینهای آن دستگاه تبدیل شد، مثال بدی نباشد هر چند همان سازمان بسیاری از فرصتها را هم از دست داد و نتوانست با تبدیل اعتراضها به اصلاحات آن دستگاه را سرِ پا نگه دارد.
دوم - اگر برنامه و نقشهای داریم عاملهای مؤثر و بازیگران دیگر و توان تأثیرگذاریِ آنان را هم ببینیم و دربارهی توانِ خویش هم دچار توهم نشویم تا مبادا با محاسبهای اشتباه جادهصافکنِ وضعیتی بدتر شویم. پیشهوری اگر خردمندانه میتوانست به وضعیت نگاه کند به این حسابِ ساده میرسید که توانِ به دنبالِ خود کشیدنِ دستگاه امنیتی اطلاعاتیِ عریض و طویل استعماریِ شوروی را ندارد و زیر چرخهای آن خُرد خواهد شد. شاید شرایط روحیاش از سویی و باور و اعتقادش به مرام و حاکمیت شوروی از سویی دیگر، مانعِ روشنبینیِ او شده بود اما دیدنِ اینکه استالین به چیزی فراتر از اصلاحات در آذربایجان مینگرد و اینکه مردم آذربایجان هیچگاه به زیر پرچمِ بیگانهای نخواهند رفت و وقایع هم آنقدر بزرگ و پیچیده است که به سرعتِ توان ادارهاش از دستِ او خارج خواهد شد نیاز به روشنبینیِ ویژهای نداشت و به راحتی میشد فهمید که آنچه در ذهنش میگذرد تنها توهم و رویایی زودگذر است که به سرعت به کابوسی واقعی و ویرانکننده بدل خواهد شد.
منبع: دیده بان ایران
تهیه و تنظیم: فهیمه نظری